اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 862

1. ترا گذاشته بودم که کار ساز شوی

2. چو کار ساخته باشی به خانه باز شوی

3. به گرد خاطرت اکنون خود آن نمیگردد

4. که هیچ پیش رفیقان خود فراز شوی

5. ز دوستان که تو در شهر خود رها کردی

6. گمان نبود که زینگونه بی‌نیاز شوی

7. تو در دیار خود از خسروان مملکتی

8. رهامکن که: به کلی اسیر آز شوی

9. درین حدیقه بسی رازهای پنهانیست

10. به کوش تا مگر از محرمان راز شوی

11. زنیست صورت دنیا، مهل که دست طمع

12. به دامن تو رساند، که بی‌نماز شوی

13. حضور خلق نباشد ز فتنه‌ای خالی

14. درین میانه سزد گر به احتراز شوی

15. چو زاد آن مقر اینجا به دست باید کرد

16. تو هیچ راه نیابی چو بی‌جواز شوی

17. چو اوحدی ز جهان دست حرص کن کوته

18. که وقت شد که در آن منزل دراز شوی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
* که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
شعر کامل
حافظ
* فروتنی است دلیل رسیدگان کمال
* که چون سوار به منزل رسد پیاده شود
شعر کامل
صائب تبریزی
* شاه آن نیست که ملکی به سپاهی گیرد
* شاه آنست که بر ملک دلی باشد شاه
شعر کامل
وحشی بافقی