اوحدیمنطق العشاق (فهرست)

شمارهٔ 26-حکایت

1. گدایی گشت با شهزاده‌ای جفت

2. بدان جرمش چو میکشتند، میگفت

3. به دست خود سزای خویش دیدم

4. که: پا پیش از گلیم خود کشیدم

5. هر آن مفلس که باشد طالب گنج

6. تحمل بایدش کردن بسی رنج

7. سزای خویش باید یار جستن

8. به قدر قوت خود بار جستن

9. چوحسن و پادشاهی یار باشند

10. طلب‌گاران مفلس خوار باشند

11. گدا، آن به، که سلطان را نداند

12. ولیکن عاشق این معنی چه داند؟

13. بر عاشق چه سلطان و چه درویش؟

14. تو عاشق باش و از سلطان میندیش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* مرا تخت زین باشد و تاج ترگ
* قبا جوشن و دل نهاده به مرگ
شعر کامل
فردوسی
* این مرا بس که ز وصل صنمی لاله عذار
* شب‌ و روز و مه‌ و سالم همه فروردینست
شعر کامل
قاآنی
* سحر شکفته تر از گل ز خواب برخیزد
* به دست طفل گذارند چون حنا در خواب
شعر کامل
صائب تبریزی