عرفی شیرازی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 208

1. تا بود سراسیمه دلم در به دری بود

2. اندیشهٔ دل جامگی و دل سفری بود

3. هرگاه که اندیشه عنان در کف من داشت

4. کارم همه در کاسهٔ صاحب نظری بود

5. با آن که نمی داد امان سیلی فقرم

6. دایم سر من درهوس تاجوری بود

7. هرگاه که مژگان مرا شوق تو برداشت

8. گر قطره و گر دجله سرشکم جگری بود

9. در بستهٔ اندیشه به جز خار ندیدم

10. گل ها همه در خوابگه بی خبری بود

11. نگسسته زهم جذبهٔ توفیق و گرنه

12. شبگیر طلب بر اثر بی بصری بود

13. جمعیت عرفی همه دانست که عمری

14. سوداگر بازارچهٔ بی هنری بود


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* شد طبیب من بیمار مسیحا نفسی
* تو برو بهر علاج دل بیمار دگر
شعر کامل
وحشی بافقی
* سر به هم آورده دیدم برگهای غنچه را
* اجتماع دوستان یکدلم آمد به یاد
شعر کامل
صائب تبریزی
* چنان در قید مهرت پای بندم
* که گویی آهوی سر در کمندم
شعر کامل
سعدی