سعدی_بوستانباب اول در عدل و تدبیر و رای (فهرست)

شمارهٔ 14-حکایت

1. شبی دود خلق آتشی برفروخت

2. شنیدم که بغداد نیمی بسوخت

3. یکی شکر گفت اندران خاک و دود

4. که دکان ما را گزندی نبود

5. جهاندیده‌ای گفتش ای بوالهوس

6. تو را خود غم خویشتن بود و بس؟

7. پسندی که شهری بسوزد به نار

8. وگرچه سرایت بود بر کنار؟

9. بجز سنگدل ناکند معده تنگ

10. چو بیند کسان بر شکم بسته سنگ

11. توانگر خود آن لقمه چون می‌خورد

12. چو بیند که درویش خون می‌خورد؟

13. مگو تندرست است رنجوردار

14. که می‌پیچد از غصه رنجوروار

15. تنکدل چو یاران به منزل رسند

16. نخسبد که واماندگان از پسند

17. دل پادشاهان شود بارکش

18. چو بینند در گل خر خارکش

19. اگر در سرای سعادت کس است

20. ز گفتار سعدیش حرفی بس است

21. همینت بسنده‌ست اگر بشنوی

22. که گر خار کاری سمن ندروی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گفتا چراست خالی گفتم ز بیم رهزن
* گفتا که کیست رهزن گفتم که این ملامت
شعر کامل
مولوی
* مزن بلبل دم از نسرین که در خلوتگه رامین
* چو ویس دلستان باشد نشاید نام گل بردن
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* سیل دریا دیده هرگز برنمی گردد به جوی
* نیست ممکن هر که مجنون شد دگر عاقل شود
شعر کامل
صائب تبریزی