شمارهٔ 8-حکایت
1. یکی را عسس دست بر بسته بود
2. همه شب پریشان و دلخسته بود
3. به گوش آمدش در شب تیره رنگ
4. که شخصی همی نالد از دست تنگ
5. شنید این سخن دزد مغلول و گفت
6. ز بیچارگی چند نالی؟ بخفت
7. برو شکر یزدان کن ای تنگدست
8. که دستت عسس تنگ بر هم نبست
9. مکن ناله از بینوایی بسی
10. چو بینی ز خود بینواتر کسی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده