سعدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 113

1. مرا از آن چه که بیرون شهر صحراییست

2. قرین دوست به هر جا که هست خوش جاییست

3. کسی که روی تو دیدست از او عجب دارم

4. که باز در همه عمرش سر تماشاییست

5. امید وصل مدار و خیال دوست مبند

6. گرت به خویشتن از ذکر دوست پرواییست

7. چو بر ولایت دل دست یافت لشکر عشق

8. به دست باش که هر بامداد یغماییست

9. به بوی زلف تو با باد عیش‌ها دارم

10. اگر چه عیب کنندم که بادپیماییست

11. فراغ صحبت دیوانگان کجا باشد

12. تو را که هر خم مویی کمند داناییست

13. ز دست عشق تو هر جا که می‌روم دستی

14. نهاده بر سر و خاری شکسته در پاییست

15. هزار سرو به معنی به قامتت نرسد

16. و گر چه سرو به صورت بلندبالاییست

17. تو را که گفت که حلوا دهم به دست رقیب

18. به دست خویشتنم زهر ده که حلواییست

19. نه خاص در سر من عشق در جهان آمد

20. که هر سری که تو بینی رهین سوداییاست

21. تو را ملامت سعدی حلال کی باشد

22. که بر کناری و او در میان دریاییست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* دلی دارم که از تنگی درو جز غم نمی‌گنجد
* غمی دارم ز دلتنگی که در عالم نمی‌گنجد
شعر کامل
محتشم کاشانی
* بختم جوان و عقلم پیر ست لیک عشقش
* آورده زیر فرمان هم پیر و هم جوان را
شعر کامل
جامی
* شود چون بید لرزان سرو آزاد
* اگر بیند قد دلجوی فرخ
شعر کامل
حافظ