سعدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 31

1. چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت

2. که یک دم از تو نظر بر نمی‌توان انداخت

3. بلای غمزه نامهربان خون خوارت

4. چه خون که در دل یاران مهربان انداخت

5. ز عقل و عافیت آن روز بر کران ماندم

6. که روزگار حدیث تو در میان انداخت

7. نه باغ ماند و نه بستان که سرو قامت تو

8. برست و ولوله در باغ و بوستان انداخت

9. تو دوستی کن و از دیده مفکنم زنهار

10. که دشمنم ز برای تو در زبان انداخت

11. به چشم‌های تو کان چشم کز تو برگیرند

12. دریغ باشد بر ماه آسمان انداخت

13. همین حکایت روزی به دوستان برسد

14. که سعدی از پی جانان برفت و جان انداخت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
* چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
شعر کامل
حافظ
* در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
* که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
شعر کامل
حافظ
* کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش
* معاشر دلبری شیرین و ساقی گلعذاری خوش
شعر کامل
حافظ