سعدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 426

1. دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم

2. دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم

3. دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی‌آید

4. دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینم

5. مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده

6. ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی‌بینم

7. مدارا می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم

8. تحمل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم

9. خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه

10. که من تا آشنا گشتم دل خرم نمی‌بینم

11. نم چشم آبروی من ببرد از بس که می‌گریم

12. چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمی‌بینم

13. کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد

14. به امید دمی با دوست وان دم هم نمی‌بینم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* شد از خروج ریاحین چو آسمان روشن
* زمین به اختر میمون و طالع مسعود
شعر کامل
حافظ
* معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
* کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
شعر کامل
مولوی
* بی گاه شد بی‌گاه شد خورشید اندر چاه شد
* خیزید ای خوش طالعان وقت طلوع ماه شد
شعر کامل
مولوی