سعدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 570

1. هرگز نبود سرو به بالا که تو داری

2. یا مه به صفای رخ زیبا که تو داری

3. گر شمع نباشد شب دلسوختگان را

4. روشن کند این غره غرا که تو داری

5. حوران بهشتی که دل خلق ستادند

6. هرگز نستانند دل ما که تو داری

7. بسیار بود سرو روان و گل خندان

8. لیکن نه بدین صورت و بالا که تو داری

9. پیداست که سرپنجه ما را چه بود زور

10. با ساعد سیمین توانا که تو داری

11. سحر سخنم در همه آفاق ببردند

12. لیکن چه زند با ید بیضا که تو داری

13. امثال تو از صحبت ما ننگ ندارند

14. جای مگسست این همه حلوا که تو داری

15. این روی به صحرا کند آن میل به بستان

16. من روی ندارم مگر آن جا که تو داری

17. سعدی تو نیارامی و کوته نکنی دست

18. تا سر نرود در سر سودا که تو داری

19. تا میل نباشد به وصال از طرف دوست

20. سودی نکند حرص و تمنا که تو داری


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* به خود از بهر حسرت داد راهم ورنه معلومست
* ز دریا چند در آغوش گنجد موج دریا را
شعر کامل
نظیری نیشابوری
* اظهار عشق را به زبان احتیاج نیست
* چندان که شد نگه به نگه آشنا بس است
شعر کامل
صائب تبریزی
* ز رشک زلف سیاه توخورد چندان خون
* که نافه هم به جوانی سفید شد مویش
شعر کامل
صائب تبریزی