سعدی_گلستانباب دوم - در اخلاق درويشان (فهرست)

حکایت (13)

پارسائی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و بهیچ دارو به نمیشد. مدتها در آن رنجور بود و همچنان شکر خدای عزوجل میگفت که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی

1. گر مرا زار بکشتن دهد آن یار عزیز

2. تا نگوئی که درآن دم غم جانم باشد

3. گویم از بنده مسکین چه گنه شد صادر

4. کو دل آزرده شد از من غم آنم باشد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ثمر در پای خود افشاندن از هر نخل می آید
* خوشانخلی که فیض خود به جای دور می بارد
شعر کامل
صائب تبریزی
* ای آنکه ز کفر دین تو بیرون آری
* وز کوه و کمر نگین تو بیرون آری
شعر کامل
عطار
* کنون که از کمر کوه موج لاله گذشت
* بیار کشتی می، نوبت پیاله گذشت
شعر کامل
صائب تبریزی