سعدی_گلستانباب سوم - در فضيلت قناعت (فهرست)

حکایت (3)

درویشی را شنیدم که در آتش فاقه همیسوخت و خرقه بر خرقه همی دوخت و تسکین خاطر مسکین را همیگفت:

1. بنان خشک قناعت کنیم و جامه دلق

2. که بار محنت خود به که بار منت خلق

کسی گفتش چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کرمی عمیم. میان بخدمت آزادگان بسته و بر در دلها نشسته.

اگر بر صورت حال تو چنانکه هست مطلع گردد پاس خاطر عزیزان منت دارد. گفت: خاموش که در پسی مردن به که حاجت پیش کسی بردن

3. هم رقعه دوختن به و الزام کنج صبر

4. کز بهر جامه، رقعه بر خواجگان نبشت

5. حقا که با عقوبت دوزخ برابرست

6. رفتن بپایمردی همسایه در بهشت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد
* رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دارد
شعر کامل
مولوی
* گر به اول نستندندی اصل شیرینی ز موم
* نخل مومین را رطب شیرین تر از قند آمدی
شعر کامل
خاقانی
* به جد و جهد چو کاری نمی رود از پیش
* به کردگار رها کرده به مصالح خویش
شعر کامل
حافظ