حکایت (٤)
یکی از ملوک عجم طبیبی حاذق به خدمت مصطفی صلی الله علیه و سلم فرستاد. سالی در دیار عرب بود و کسی تجربتی پیش او نیاورد و معالجتی از وی در نخواست.
پیش پیغمبر علیه السلام آمد و شکایت کرد که مرا برای معالجت اصحاب فرستاده اند و در این مدت کسی التفاتی نکرد تا خدمتی که بر بنده معنیست بجای آورد.
رسول علیه السلام گفت: این طایفه را طریقی است که تا اشتها غالب نشود چیزی نخورند و هنوز اشتها باقی باشد که دست از طعام بدارند. حکیم گفت: اینست موجب تندرستی زمین خدمت ببوسید و برفت
1. سخن آنگه کند حکیم آغاز
2. یا سرانگشت سوی لقمه دراز
3. که ز ناگفتنش خلل زاید
4. یا ز ناخوردنش بجان آید
5. لاجرم حکمتش بود گفتار
6. خوردنش تندرستی آرد بار
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده