حکایت (٥)
جالینوس ابلهی را دید دست در گریبان دانشمندی زده و بی حرمتی همی کرد. گفت: اگر این دانا بودی کار وی با نادان بدینجا نرسیدی
1. دو عاقل را نباشد کین و پیکار
2. نه دانائی ستیزد با سبکبار
3. اگر نادان بوحشت سخت گوید
4. خردمندش بنرمی دل بجوید
5. دو صاحبدل نگه دارند موئی
6. همیدون سرکشی و آزرم جوئی
7. وگر بر هر دو جانب جاهلانند
8. اگر زنجیر باشد بگسلانند
9. یکی را زشتخوئی داد دشنام
10. تحمل کرد و گفت ای نیک فرجام:
11. بتر زانم که خواهی گفتن آنی
12. که دانم عیب من چون من ندانی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده