سعدی_گلستانباب ششم - در ضعف و پيري (فهرست)

حکایت (7)

توانگری بخیلرا پسری رنجور بود. نیک خواهان گفتندش مصلحت آنست که ختم قرآن کنی از بهر وی یا بذل قربان. لختی باندیشه فرو ریخت و گفت: مصحف مهجور اولیتر است که گله دور.

صاحبدلی بشنید و گفت: ختمش به علت آن اختیار آمد که قرآن بر سر زبانست و زر در میان جان

1. دریغا گردن طاعت نهادن

2. گرش همراه بودی دست دادن

3. بدیناری چو خر در گل بمانند

4. ور الحمدی بخواهی صد بخوانند


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چنان با تار زلف بسته دل پیوند الفت را
* که نتوان یک سر مویش ز یکدیگر جدا کردن
شعر کامل
فروغی بسطامی
* جز روی او که در عرق شرم غوطه زد
* یک برگ گل هزار نگهبان نداشته است
شعر کامل
صائب تبریزی
* دور گردان را به احسان یاد کردن همت است
* ورنه هر نخلی به پای خود ثمر می افکند
شعر کامل
صائب تبریزی