سعدی_گلستانباب ششم - در ضعف و پيري (فهرست)

حکایت (8)

پیرمردیرا گفتند: چرا زن نکنی؟ گفت: با پیرزنانم عیشی نباشد گفتند: جوانی بخواه چو مکنت داری. گفت: مرا که پیرم با پیرزنان الفت نیست پس او را که جوان باشد با من که پیرم چه دوستی صورت بندد

1. پر هفطا ثله جو نی میکند

2. عشغ مغری فخی و بونی چش روشت

3. زور باید نه زر که بانو را

4. گزری دوستر که ده من گوشت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* روشنی روز تویی شادی غم سوز تویی
* ماه شب افروز تویی ابر شکربار بیا
شعر کامل
مولوی
* شب تیره بلبل نخسپد همی
* گل از باد و باران بجنبد همی
شعر کامل
فردوسی
* دانی که در شریعت ما کیست کشتنی
* بیگانه‌ای که هیچ نگشت آشنای تو
شعر کامل
فروغی بسطامی