سعدی_گلستانباب هفتم - در تأثير تربيت (فهرست)

حکایت (12)

سالی نزاعی در میان پیادگان حجاج افتاده بود و داعی هم در آن سفر پیاده. انصاف در سر و روی هم افتادیم و داد فسوق و جدال بدادیم.

کجاوه نشینی را شنیدم که با عدیل خود میگفت: یا للعجب پیاده عاج چون عرصه شطرنج بسر میبرد، فرزین میشود. یعنی به از آن میگردد که بود و پیادگان حاج بادیه بسر بردند و بتر شدند

1. از من بگوی حاجی مردم گزای را

2. کو پوستین خلق بآزار میدرد

3. حاجی تو نیستی شترست از برای آنک

4. بیچاره خار میخورد و بار میبرد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گرم تو زهر دهی چون عسل بیاشامم
* به شرط آن که به دست رقیب نسپاری
شعر کامل
سعدی
* چنان به فکر تو در خویشتن فرو رفتیم
* که خشک شد چو سبو دست زیر سر ما را
شعر کامل
صائب تبریزی
* عشق چو دل را به سوی خویش خواند
* دل ز همه خلق رمیدن گرفت
شعر کامل
مولوی