سعدی_گلستانباب هفتم - در تأثير تربيت (فهرست)

حکایت (٤)

معلم کتابی را دیدم در دیار مغرب ترشروی تلخ گفتار، بدخوی مردم آزار، گداطبع ناپرهیزکار، که عیش مسلمانان بدیدن او تبه گشتی و خواندن قرآنش دل مردم سیه کردی. جمعی پسران پاکیزه و دختران دوشیزه بدست جفای او گرفتار نه زهره خنده و نه یارای گفتار.

گه عارض سیمین یکی را طپانچه زدی و گه ساق بلورین دیگری شکنجه کردی. القصه شنیدم که طرفی از خباثت نفس او معلوم کردند و بزدند و براندند و مکتب او را بمصلحی دادند پارسای سلیم نیکمرد حلیم، که سخن بجز بحکم ضرورت نگفتی و موجب آزار کس بر زبانش نرفتی.

کودکانرا هیبت استاد نخستین از سر برفت و معلم دومین را اخلاق ملکی دیدند و یک یک دیو شدند. باعتماد حلم او علم فراموش کردند و اغلب اوقات ببازیچه فراهم نشستندی و لوح درست ناکرده در سر هم شکستندی

1. استاد و معلم چو بود بی آزار

2. خرسک بازند کودکان در بازار

بعد از دو هفته بر آن مسجد گذر کردم. معلم اولین را دیدم که دل خوش کرده بودند و بمقام خویش آورده. انصاف برنجیدم و لاحول گفتم که دیگر باره ابلیس را معلم ملائکه چرا کردند؟ پیرمردی ظریف جهاندیده بشنید و بخندید و گفت:

3. پادشاهی پسر بمکتب داد

4. لوح سیمینش بر کنار نهاد

5. بر سر لوح او نبشته بزر

6. جور استاد به که مهر پدر


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* هزار بار پیاده طواف کعبه کنی
* قبول حق نشود گر دلی بیازاری
شعر کامل
مولوی
* به درد عشق بساز و خموش کن حافظ
* رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول
شعر کامل
حافظ
* از گل پارسیم غنچه عیشی نشکفت
* حبذا دجله بغداد و می ریحانی
شعر کامل
حافظ