صائب تبریزی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 2122

1. روشنگر آیینه دلها دم صبح است

2. این روح نهان در نفس مریم صبح است

3. خورشید جهانتاب کز او لعل شود سنگ

4. از پرتو روشن گهری خاتم صبح است

5. آن را که دل از زنگ سیه چون دل شب نیست

6. هر دم که برآرد ز جگر چون دم صبح است

7. چون قامت خود راست نماید علم صبح

8. گیسوی شب شک فشان پرچم صبح است

9. عیسای سبکروح بود مهر جهانتاب

10. کز لطف در آغوش و بر مریم صبح است

11. دل را ز جهان آنچه کند سرد به یک دم

12. از آه سحرگه چو گذشتی دم صبح است

13. در دایره اهل نظر غیر دل شب

14. گر عالم دیگر بود آن عالم صبح است

15. چون دیده انجم مژه بر هم نگذارند

16. گر خلق بدانند چها در دم صبح است

17. تا تیره بود سینه نفس پرده شام است

18. دل پاک ز ظلمت چو شود همدم صبح است

19. چون شرح توان داد سبکدستی او را؟

20. تشریف زر مهر عطای دم صبح است

21. از رفتن روشن گهران کیست نسوزد؟

22. خورشید چنین داغ دل از ماتم صبح است

23. بر فوت سحرگاه بود اشک کواکب

24. کوتاهی گیسوی شب از ماتم صبح است

25. صائب به سخن زنگ ز دلهای سیه برد

26. روشنگر آیینه دلها دم صبح است


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* کسی که دست به زلف دراز او دارد
* چرا به دامن این عمر مختصر چسبد؟
شعر کامل
صائب تبریزی
* به خون تپیده ز بازوی قاتلی تن من
* که منتی است ز شمشیر او به گردن من
شعر کامل
فروغی بسطامی
* صبر کن بر سخن سردش زیرا کان دیو
* نیست آگاه هنوز، ای پسر از نرخ پیاز
شعر کامل
ناصرخسرو