سنایی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 421

1. الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی

2. که پیدا نیست کارم را درین گیتی سرانجامی

3. کنون چون توبه بشکستم به خلوت با تو بنشستم

4. ز می باید که در دستم نهی هر ساعتی جامی

5. نباید خورد چندین غم بباید زیستن خرم

6. که از ما اندرین عالم نخواهد ماند جز نامی

7. همی خور بادهٔ صافی ز غم آن به که کم لافی

8. که هرگز عالم جافی نگیرد با کس آرامی

9. منه بر خط گردون سر ز عمر خویش بر خور

10. که عمرت را ازین خوشتر نخواهد بود ایامی

11. چرا باشی چو غمناکی مدار از مفلسی باکی

12. که ناگاهان شوی خاکی ندیده از جهان کامی

13. مترس از کار نابوده مخور اندوه بیهوده

14. دل از غم دار آسوده به کام خود بزن گامی

15. ترا دهرست بدخواهی نشسته در کمین‌گاهی

16. ز غداری به هر راهی بگسترده ترا دامی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چنین است رسم سرای فریب
* گهی در فراز و گهی در نشیب
شعر کامل
فردوسی
* ای مهر تو در دل‌ها وی مهر تو بر لب‌ها
* وی شور تو در سرها وی سر تو در جان‌ها
شعر کامل
سعدی
* ز خاور چو خورشید بنمود تاج
* گل زرد شد بر زمین رنگ ساج
شعر کامل
فردوسی