وحشی بافقی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 115

1. غمزهٔ او حشر فتنه به هر جا ببرد

2. عافیت را همه اسباب به یغما ببرد

3. صبر ما پنجه مومیست چوعشق آرد زور

4. پنجه گر ساخته باشند ز خارا ببرد

5. گو تو خواهی ، که گرانی ببرد بندی عشق

6. کوه بر سر نهد وسلسله در پا ببرد

7. دل من کیست که لطف از تو کند گستاخی

8. بر دهانش زن اگر نام تمنا ببرد

9. پیش ما نیست ازین جنس بفرمای که ناز

10. صبر و آرام ز دلهای شکیبا ببرد

11. از تو ایمایی و از صیقل ابرو میلی

12. زنگ سد ساله تغافل ز دل ما ببرد

13. ندهی عشق به خود ره که چو فرصت یابد

14. قفل گنجینهٔ جان پیچد و کالا ببرد

15. هر زبان کو سر بی‌جرم نخواهد بر دار

16. دعوی عشق کند کوته و غوغا ببرد

17. دشت پیمایی بسیار کند چون وحشی

18. هر کرا دل نگه آهوی صحرا ببرد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گفتا که کیست بر در گفتم کمین غلامت
* گفتا چه کار داری گفتم مها سلامت
شعر کامل
مولوی
* همه را هست همین داغ محبت که مراست
* که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست
شعر کامل
سعدی
* زیره را من سوی کرمان آورم
* گر به پیش تو دل و جان آورم
شعر کامل
مولوی