وحشی بافقی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 308

1. چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم

2. مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم

3. طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری

4. غلط می‌گفت خود را کشتم و درمان خود کردم

5. مگو وقتی دل سد پاره‌ای بودت کجا بردی

6. کجا بردم ز راه دیده در دامان خود کردم

7. ز سر بگذشت آب دیده‌اش از سر گذشت من

8. به هر کس شرح آب دیدهٔ گریان خود کردم

9. ز حرف گرم وحشی آتشی در سینه افکندم

10. باو اظهار سوز سینهٔ سوزان خود کردم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* حافظا در کنج فقر و خلوت شب‌های تار
* تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
شعر کامل
حافظ
* کو مطرب عشق چست دانا
* کز عشق زند نه از تقاضا
شعر کامل
مولوی
* به بیداری نمی آید زشوخی بر زمین پایش
* مگر مشاطه در خواب آن پریرورا حنا بندد
شعر کامل
صائب تبریزی