اهلی شیرازی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 238

1. شمع رخسار بتان خانه ز بنیاد بسوخت

2. هرکه را چشم برین طایفه افتاد بسوخت

3. شرر تیشه فرهاد دلیلست بر آن

4. که دل سنگ هم از حسرت فرهاد بسوخت

5. مرد عشق آن زن هندوست که در کیش وفا

6. زنده چونشمع در آتش شد و آزاد بسوخت

7. از تف خون دلم خنجر او سرخ شدست

8. یاز سوز جگر من دل فولاد بسوخت

9. عاقبت اهلی دلسوخته چون صید اسیر

10. آنچنان مرد که بروی دل صیاد بسوخت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد
* که تاب من به جهان طره فلانی داد
شعر کامل
حافظ
* کسی که دست به زلف دراز او دارد
* چرا به دامن این عمر مختصر چسبد؟
شعر کامل
صائب تبریزی
* نفسی بیا و بنشین سخنی بگوی و بشنو
* که قیامتست چندان سخن از دهان خندان
شعر کامل
سعدی