شمارهٔ 9-(7) حکایت آن دزد که دستش بریدند
1. ببریدند دزدی را مگر دست
2. نزد دَم دستِ خود بگرفت و برجست
3. بدو گفتند ای محنت رسیده
4. چه خواهی کرد این دست بریده
5. چنین گفت او که نام دوستی خاص
6. بر آنجا کرده بودم نقش ز اخلاص
7. کنون تا زندهام اینم تمامست
8. که بی این زندگی بر من حرامست
9. ز دستم گر چه قسمی جز الم نیست
10. چو بر دستست نام دوست غم نیست
11. چو ابلیس لعین اسرار دان بود
12. اگر سجده نمیکرد او ازان بود
13. ز خلق خود دریغش آمد آن راز
14. نکرد آن سجده، دعوی کرد آغاز
15. که تا هم او وهم خلق جهان هم
16. نه بینند آن دَر و آن آستان هم
17. که تا نوری ازان در پردهٔ عز
18. نگردد در نظر آلوده هرگز
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده