فیض کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 371

1. سر چو بی عشقست ننک جان بود

2. دل که بی دردست نام آن بود

3. دل که در وی درد نبود کی دلست

4. جان چه سوزی نبودش کی جان بود

5. دل ندارد جان ندارد هیچ نیست

6. هر کسی که بیغم جانان بود

7. جان ندارد غیر آن کو روز و شب

8. آتش عشقیش اندر جان بود

9. دل ندارد غیر آنکو همچو من

10. داغ عشقی در دلش پنهان بود

11. دردها را عشق درمان میکند

12. گرچه درد عشق بیدرمان بود

13. داغها را عشق مرهم می‌نهد

14. زانکه داغ عشق مرهم‌دان بود

15. عشق باشد مرد را سامان و سر

16. خود اگرچه بیسر و سامان بود

17. عشق اگرچه خود ندارد خان و مان

18. عاشقانرا عشق خان و مان بود

19. آخر از عاشق جنون طاهر شود

20. دود آتش فیض چون پنهان بود


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* سوختم در آتشش چون عود و زانم بیم نیست
* بیم آن دارم که دود من بگیرد دامنش
شعر کامل
سلمان ساوجی
* گرچه میدانم قسم خوردن به جانت خوب نیست
* هم به جان تو که یادم نیست سوگندی دگر
شعر کامل
نظیری نیشابوری
* چو خورشید تیغ از میان برکشید
* سپاه شب تیره شد ناپدید
شعر کامل
فردوسی