فیض کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 517

1. جان اسیر محنت و غم دل قرین درد و داغ

2. بیدماغم بیدماغم بیدماغم بیدماغ

3. میشود از قصه خون وز دیده می‌آید برون

4. لحظه لحظه میخورم از خون دل چندین ایاغ

5. در درونم لاله هست و گل ز یمن داغها

6. وز برون نه گشت صحرا خواهم و نه سیر باغ

7. شد ملول از صحبت جان سوزم از پیشم برفت

8. از که گیرم این دل گم گشته را یا رب سراغ

9. دل بفرمانم نشد تا چند بتوان داد پند

10. زین غم جانسوز سر تا پای گشتم داغ داغ

11. از مراد خود گذشتم هرچه خواهد گو بشو

12. خواهش آن بیغمان من دارم از خواهش فراغ

13. من بخود درمانده و بیچاره با صد درد و غم

14. دم بدم بیدردی آید گیرد از حالم سراغ

15. مهربانیهای دم سردان بسی سرد است سرد

16. گرمی این بیغمان سوزنده‌تر از سوز داغ

17. آنکه از حال دلم پرسید گوید کو جواب

18. ای برادر رحم کن بر فیض بیدل کو دماغ


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* به دردی کن دوای من که بیماران عشقت را
* کند درد تو درمانی کند زهر تو تریاقی
شعر کامل
سلمان ساوجی
* تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
* و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
شعر کامل
سعدی
* آن گوی که طاقت جوابش داری
* گندم نبری به خانه چون جو کاری
شعر کامل
سعدی