فیض کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 834

1. ای دوست بیا که طاقتم طاق شده

2. جان و دل و دین بوصل مشتاق شده

3. شبها تا کی شمارم اختر گوئی

4. جسمم همه وقف این کهن طاق شده

5. جان مانده ز فکر و ذکر و تن هم ز عمل

6. بر دوش روان بار بدن شاق شده

7. نه صبر بدل مانده نه قوت ببدن

8. اعضای رئیسه روح را عاق شده

9. اجزای تنم ز یکدیگر پاشیده

10. شیرازه گسسته دفتر اوراق شده

11. گفتن باشاره رفتنم با دست است

12. مژگانست زبان و ساعدم ساق شده

13. چندی غم و خرمی بهم میخوردم

14. هر جرعه کنون غمیست راواق شده

15. حالی دارم که هرکه بر من گذرد

16. تا دیده سراسر همه اشفاق شده

17. ای فیض بیا ز شکوه بگذر تن زن

18. اینست که جان گذشته و چاق شده

19. این ظلمت ظاهر بعدم گشته روان

20. باطن ز ثنای قدس اشراق شده


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ما را به کوچه غلط انداختن چرا
* دل را بغیر زلف پریشان که می برد
شعر کامل
صائب تبریزی
* بجای سخن گر بتو جان فرستم
* چنان دان که زیره بکرمان فرستم
شعر کامل
سیف فرغانی
* یا بیا کن دل ز خون چون نار و نفع خلق شو
* ورنه رخ را رنگ ده بی نفع چون گلنار باش
شعر کامل
سنایی