فیض کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 868

1. با تو شدم آشنا وز دو جهان اجنبی

2. چون تو شدی یار من شد دل و جان اجنبی

3. خواست ز تو دم زند ناطقه‌ام بسته شد

4. گفت عیان غیور هست بیان اجنبی

5. یاد تو چون می‌کنم میروم از خویشتن

6. آمد چون آشنا شد ز میان اجنبی

7. نام تو پنهان برم سامعه بیگانه است

8. چون بزبان آورم هست زبان اجنبی

9. چون بخیال آئیم بی خود گردم که چه

10. گوید هریک ز ما هست فلان اجنبی

11. از سر کویت نشان خواستم از محرمی

12. گفت در آنجا که او است هست نشان اجنبی

13. در طلبم در بدر آنکه بپرسم خبر

14. آنکه خبردار نیست بی‌خبران اجنبی

15. در حرم کبریا کس ننهادست پا

16. هست زمان دم مزن هست مکان اجنبی

17. دید مرا جان فشان گشته بداغش نشان

18. گفت که فیض آشناست مدعیان اجنبی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* با صبح بگویید که بیوقت مزن دم
* امشب شب وصل است نگه دار نفس را
شعر کامل
کمال خجندی
* نرگس مست نوازش کن مردم دارش
* خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد
شعر کامل
حافظ
* سرو اگر نیز تحول کند از جای به جای
* نتوان گفت که زیباتر از این می‌گذرد
شعر کامل
سعدی