فروغی بسطامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 209

1. گر بدین گونه سر زلف تو افشان ماند

2. هر چه مجموعه دل هاست پریشان ماند

3. چو درآیم خم زلف تو به چوگان بازی

4. ای بسا گوی که در حسرت چوگان ماند

5. واقف از معنی خورشید ازل دانی کیست

6. آن که در صورت زیبای تو حیران ماند

7. حال در ماندهٔ عشق تو نمی‌داند چیست

8. دردمندی که در اندیشهٔ درمان ماند

9. هر نظرباز که بیند لب خندان تو را

10. تا قیامت سرانگشت به دندان ماند

11. یک سحر کاش که در دامن گل‌زار آیی

12. تا گل از شرم رخت سر به گریبان ماند

13. بی تو از هیچ دلی صبر نمی‌باید ساخت

14. کاین محال است که در عالم امکان ماند

15. گفتم آباد توان ساخت دلم را گفتا

16. حسن این خانه همین است که ویران ماند

17. جز ندامت ثمری عشق ندارد آری

18. هر که شد در پی این کار پشیمان ماند

19. کف بزن کام بجو باده بخور ساده بخواه

20. کادمیزاده دریغ است که حیوان ماند

21. گر به تحقیق تویی قاتل صاحب نظران

22. نیک بخت آن که سرش بر سر میدان ماند

23. راستی جز خم ابروی تو شمشیری نیست

24. که به شمشیر شهنشاه سخن دان ماند

25. ظل حق ناصردین ماه فلک، شاه زمین

26. آن که در بزم به خورشید درخشان ماند

27. مدحت خسرو اسلام فروغی بسرای

28. تا همی نام تو بر صفحه دوران ماند


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* قسمت منصور از دار فنا خمیازه بود
* من کشیدم گوش تا گوش این کمان سخت را
شعر کامل
صائب تبریزی
* فصل بهار تازه و نوروز دلفریب
* همبوی مشک باد و زمین پر ز بوی بان
شعر کامل
فرخی سیستانی
* این قطرهٔ خون تا یافت از لعل لبش رنگی
* از شادی آن در پوست چون نار نمی‌گنجد
شعر کامل
عراقی