جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 430

1. رَخش همّت تند و ملک فقر را میدان فراخ

2. نیست از شرط ره آسودن درین فرسوده کاخ

3. شیوۀ نازک دلان نبود سلوک راه فقر

4. سخت دشوارست بار شیشه و ره سنگ لاخ

5. نیست ممكن تَرک فقر از من که در عهد ازل

6. بسته ام با فقر عهدی مستجيل الانفساخ

7. بهر آوازی زکوس فقر یا آوازه ای

8. گوش جان دارد دلم بر روزن کاخ صماخ

9. هرچه داری چون شکوفه برفشان زیرا که سنگ

10. بهر میوه می خورد از دست مشتی سفله شاخ

11. هر دم از عمر گرامی هست گنجی بی بدل

12. می رود گنجی چنین هر لحظه بر باد آخ آخ

13. تنگنای شهر صورت نیست جامی جای تو

14. سوی معنی رو که هست آن ملک را میدان فراخ


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* شکرانه‌ای که شاه نکویان شدی به حسن
* می‌باید التفات به حال گدا کنی
شعر کامل
فروغی بسطامی
* خاک شد دیدۀ غمدیدۀ مجنون و هنوز
* چشم جان جانب لیلی نگرانست او را
شعر کامل
جامی
* با گل و بلبل اگر باد نه بوی تو رساند
* آن چرا جامه دران آمد و این نعره زنان
شعر کامل
جامی