جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 727

1. از آن با کوه غم فرهاد دست اندر کمر دارد

2. که پرویز از لب شیرین دهانِ پر شکر دارد

3. وز آن در بادیه حیران رود مجنونِ سرگردان

4. که در حی حُسن لیلی جلوه با یار دگر دارد

5. سوی باغم مخوان ای خواجۀ دهقان چه سود آخر

6. ز باغی در نظر آنرا که داغی بر جگر دارد

7. کجا در کوی تو یاد آرد از فرش حریر آنکس

8. که خار اندر تهِ پهلو و خارا زیرِ سر دارد

9. چه حدّ چون منی از رخ کشیدن زلف مشکینت

10. برین دولت اگر دارد ظفر بادِ سحر دارد

11. به از تابوت محمل نیست وز احباب محمل کش

12. گر از خاک درت آواره ای رو در سفر دارد

13. به پیش تیرِ تو سینه سپر شد وین دلِ نالان

14. نه چندین ناله از تیر تو دارد از سپر دارد

15. هنر عشق است و دانایی ز علم و عقل یکتایی

16. خوش آنکس کو دلی دانا و جانی پر هنر دارد

17. شدی عاشق به پای دوست نقد جان فشان جامی

18. نباشد عاشق آن کز دوست جان را دوستر دارد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* رزق اگر بر آدمی عاشق نمی باشد، چرا
* از زمین گندم گریبان چاک می آید برون؟
شعر کامل
صائب تبریزی
* نقل هر جور که از خلق کریمت کردند
* قول صاحب غرضان است تو آن‌ها نکنی
شعر کامل
حافظ
* سزای خدمت شایسته است لطف چه منت
* ز خدمتم خجل و حقگزار خدمت خویشم
شعر کامل
وحشی بافقی