جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 769

1. الله الله زکجا می رسد آن غیرتِ حور

2. همچو خورشید فروهشته به رخ برقع نور

3. می خرامد ز سراپردۀ اجلال بطون

4. تا زند جلوه کنان خیمه به صحرای ظهور

5. می گشاید ز سرِ گنج گرانمایه طلسم

6. تا دهد حاصل آن گنج به هر مفلس عور

7. هر کجا سایۀ زلفش همه دام است و فریب

8. هرکجا پرتوِ رویش همه عیش است و سرور

9. همه دلدادۀ اویند چه هشیار و چه مست

10. همه دیوانه اویند چه نزدیک و چه دور

11. هر جفایی که کند صبر بر آن آسان است

12. مشکل آنست که بی او نتوان بود صبور

13. جذبۀ شوق رُخش برد ز خود جامی را

14. باد آسوده درین خواب گران تا دمِ صور


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
* در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
شعر کامل
حافظ
* در محفلی که خورشید اندر شمار ذره‌ست
* خود را بزرگ دیدن شرط ادب نباشد
شعر کامل
حافظ
* شمشاد و سرو را ز تموز و خزان چه باک
* کز گرم و سرد لاله و گل را رسد زیان
شعر کامل
خاقانی