جامی_دیوانقصیده ها (فهرست)

قصیده شمارۀ 3 : این نامه جواب خواجۀ جهان است

1. مرحبا ای قاصد مُلک معالی مرحبا

2. الصَّلا کز جان و دل نُزل تو کردم الصَّلا

3. نامۀ سربسته آوردی که گر چون نافه اش

4. سر شکافی بر مشام جان زند بوی وفا

5. غنچۀ نشکفته است از گلبن فضل و هنر

6. در بهارستان دانش يافته نشوونما

7. لقمۀ پیچیده است از خوان لقمان آمده

8. تا شود جان و دل حکمت شناسان را غذا

9. بود موسی را عصایی پیش ازین در کف که خورد

10. سحرهای ساحران چون شد به معجز اژدها

11. گشته بر انواع سِحر این نامه طی گویا که هست

12. در کف دانشوران یک شِبْر مانده زان عصا

13. لفّ او را گر کنی نشر از بدیع نظم و نثر

14. پر زصنعت یابی اش از ابتدا تا انتها

15. از بیاض فرجۀ بین السّطور او بود

16. نهر سیمین را ز هر سو خاسته مشکین گیا

17. سوی معراج حقایق عقل و جان را سُلّمست

18. شکل ترتیب سطورش کامده سُلّم نما

19. سلّم است اما در او غیر از تنزّل نیست دَأب

20. طرفه حالی کان تنزّل هست عین ارتقا

21. پایه پایه عقل از آن سلّم چو می آید فرو

22. می نهد گویی ز هر پایه فراز عرش پا

23. نظم و نثرش بین که پنداری دبیر چرخ کرد

24. عِقد پروین را در اثنای بنات النعش جا

25. یا خود افتادست مخزونات گنج پرگهر

26. بر بساط عرض بعضی متصل بعضی جدا

27. فقره هایِ نثرِ او قوّت ده پشت هنر

28. نکته های نظمِ او روشنگر تیغ ذکا

29. خواستم گیرم دوات از مه، سیاهی از ظلام

30. خامه از تیر و بياض از صفحۀ شمس الضّحا

31. تا جواب آن کنم انشا، دبیر عقل گفت

32. برمدار از چهرۀ اندیشه جُلباب حیا

33. زآسمان جود چون رخشنده گردد آفتاب

34. در مقابل سهو باشد بخشش نور از سُها

35. در ریاض فضل چون بالا کشد سرو سهی

36. از بنفشه نیست لایق جلوه با پشت دو تا

37. در سخن آنجا که باشد طبع سحبان سحرساز

38. کی پسندد عاقل از طیّان که گردد ژاژخا

39. در ضرورت باشد این معنی طریق شعرگیر

40. ناروای غیر شاعر هست شاعر را روا

41. چون دبیر عقل زد بهر من این سنجیده رای

42. سر زد از خاطر به وفق رایش این مطلع مرا

*

43. جز تو نبود قاصد بی قاصدان را ای صبا

44. خیز و بگذر سوی آن مقصود جان ها قاصدا

45. عرضه ده آنجا سلامی از سلامت منشعب

46. بلکه چون اسم سلام آفاقیان را ملتجا

47. سینش از دندانه ها پیوسته دندان کرده تیز

48. تا گشاید از رگ جان عقدۀ رنج و عَنا

49. لام او بارِ دل ما دیده و خم کرده پشت

50. تا به پشت خم کشد آن را به سرحدّ ادا

51. وان الف لام آمده در وی که پا ننهاده ایم

52. بی لوای استقامت در ره عشق و ولا

53. حلقۀ میمش بود شاهد بر آن معنی که کرد

54. سرّ اخلاص و محبت حلقه ای در گوش ما

55. بعد تبليغ سلام از بنده جامی عرضه کن

56. گر مجال گفتگو باشد در آن حضرت ترا

57. کارزوی من به دیدارت بسی کامل ترست

58. ز آرزوی عاشق مفلس به وصل کیمیا

59. تشنه را در بادیه روزی که باشد از سموم

60. گرم چون اخگر زمین، سوزنده چون آتش هوا

61. میل دل دانی چه سان باشد به سوی آب از آن

62. شوق من افزون بود سوی تو ای بحر عطا

63. غرق بحر شوقم ار سویت نویسم شرح آن

64. نیست آن جز جنبش دستی به قصد آشنا

65. نیست در شهر ترا از بهر منع زایران

66. شهر بی در را چه سان در بست بر رویم قضا

67. از گران جانی نیارم سویت آمد ورنه هست

68. جذب شوق از پیش روی و دفع اضداد از قفا

69. هست جنبانیدن از جا کوه آهن را محال

70. گرچه گردد بار صرصر یار با آهن ربا

71. شد فضای مُلک هستی بر دلم چون نای تنگ

72. می رسد هر دم نفیرم بر فلک زین تنگنا

73. بر جبین داغِ نفاق از یک طرف جمعی دغل

74. بر زبان لافِ وفاق از یک طرف مشتی دغا

75. دوستان این دشمنان آن می ندانم در میان

76. تا به کی باشم مذبذب لا الى ولا الا

77. چند گردم گرد شهر و روستا دردا که نیست

78. هم زبانی یافت نی در شهر نی در روستا

79. درد تنهایی گریبانگیر من شد تا ربود

80. دهرِ اخوان از کفم دامان اخوان الصّفا

81. پاکبازانی به تن بر ساحل بحر وجود

82. لیک سرّ جانشان مستغرق موج فنا

83. مستقرّ صورت ایشان حضیض مسکنت

84. مرتقایِ همّت ایشان حریم کبریا

85. گم شود چون قطره در دریا اگر یابد گذر

86. بر دل ایشان ز اوج عرش تا تحت الثرا

87. از نوازش های شیرین وز نصیحت های نرم

88. خستگان را مرهم و آزردگان را مومیا

89. تاج و تخت سلطنت را خواب بینند و خیال

90. شب چو آسایند سر بر خشت و تن بر بوریا

91. یک نفس زاوقاتشان عیش مخلّد را سبب

92. یک گهر زانفاسشان مُلک مؤبّد را بها

93. رویشان در دفع ظلمت ها مصابيح الظّلم

94. رایشان در حل مشکل ها مفاتیح الهدا

95. آه و واويلاه من هجرانهم بعد الوصال

96. آه و واويلاه من فقدانهم بعد اللقا

97. كيف لا اشكو و قد زادت تصاريف المحن

98. كيف لابکی و قد طالت بناریح الجوى

99. مانده زایشان دور از اصحاب صورت کرده ام

100. اختیار گوشۀ تجرید و کنج انزوا

101. لیک با جمعی برون از کسوت نوع بشر

102. عِقد صحبت بسته ام هم در خلا هم در ملا

103. فیض ایشان چون رسیدست از قلم بی واسطه

104. مانده محفوظند لوح آسا زنقش هر خطا

105. وحشیان حرف را کز هم گریزان آمدند

106. قید کردستند در مشکین سلاسل عمرها

107. پوست پوشانی فروبسته لب از گفتار نیک

108. بر طلب کاران به تأیید نظر مشکل گشا

109. آن یکی برتر ز جمله در علوّ مرتبه

110. چون پیمبر با حق او مبهط وحی خدا

111. وان دگر از بهر دورافتادگان او را دلی

112. پر خبرهای صحیح از بارگاه اصطفا

113. آن یکی زاسرار قرآن برقع شبهت گشای

114. وان دگر ز آیینۀ سنّت ظلام شک زدا

115. آن یکی از جنبش مَشّائیان در وی اثر

116. وان دگر از تابش اشراقیان بر وی ضیا

117. آن یکی دوشیزگانِ سرّ وحدت را ز رخ

118. برگرفته در حضور بالغان ستر خفا

119. وان دگر تشحیذ خاطر را نهاده در میان

120. گاه نثری دلفریب و گاه نظمی جانفزا

121. از فرنگی شیشه چشم خویشتن کرده چهار

122. کرده رو در روی ایشانم نشسته دايما

123. گر شود ابر شآمت بر رخ معنی حجاب

124. یا بردگرد ملال از دیدۀ فکرت جلا

125. پای از سر سازم و کرسی ز زانو پس نهم

126. پای بر کرسی لکی ارقى الى روض العلا

127. سر ز جیب تن برآرم دیدۀ جان افگنم

128. بر جهانی همچو صحرای امل بی منتها

129. ملکی از نور و ظلم برتر که هرک آنجا رسید

130. گفت ليس عند ربّی لاصباح و لامسا

131. نی درو بغض و عداوت نی درو حرص و امل

132. نی درو کبر و رعونت نی درو زرق و ریا

133. لالۀ راغ وی از باران صفوت در نمو

134. آهوی دشت وی از ریحان حیرت در چرا

135. داده هوی آهوش جان را نشان از کنه غیب

136. خوانده لای لاله اش دل را به نفی ماسوی

137. شاهباز دل هنوز اندر هوایش پرزنان

138. قید آب و گل کشد بازم در این محنت سرا

139. زان شکارستان هزاران صید معنی آورم

140. بهر قوت جمعی از خوان حقایق ناشتا

141. لیک غرق حیرتم من کین یهودی سیرتان

142. می کنند از منّ و سلوا میل سیر و گندنا

143. نیست مقبول جُعل جز آنکه خود گرد آورد

144. گوی عنبر گر نهی پیشش کجا بوید کجا

145. محرمی چون نیست پیدا زآنچه دارم در ضمیر

146. جز دهان بستن دوات آسا نمی بینم دوا

147. ور شود مضطر ز خامه بر تراشم محرمی

148. وز زبان وی کنم در نامه عرض ماجرا

149. سر بچسبانم به خوناب جگر وز داغ دل

150. برنهم مُهر و فرستم سوی خدّام شما

151. از جوانمردان کهفم مُعرض از اغیار و نیست

152. رازدار من ورای کهف يا كهف الورا

153. هم جهان را خواجه ای هم فقر را دیباچه ای

154. نلْت سرّ الفْفَقْر لكِن تَحْت استارالْغنا

155. مدح تو خواهم نه همچون شاعران و منشیان

156. دارد از آوای زاغان طوطیِ طبعم ابا

157. چیست کار شاعران تنسيق اوصاف و نعوت

158. چیست دأب منشيان تلفيق القاب و کُنیٰ

159. وین تكلّف گرچه زرّ ده دهی باشد به فرض

160. کم عیار آید به معیار قبول اذکیا

161. خود ثنای خویش کن یعنی سوی معنی گرای

162. وز حد مدح گرفتاران صورت بر ترا

163. پای جایی نه که دون پایۀ قدرت بود

164. ور بود برتر ز گردون پایۀ مدح و ثنا

165. غرقه شو در لجّۀ بحری کش افتاده به روی

166. نیست بیش از برگی از نیلوفر این نیلی وطا

167. قطره بیش از بحر گنجد در انا ليكن چو شد

168. متّحد با بحر تاب وی کجا آرد انا

169. این چنین مدحی که گفتم چون نه حدّ غیر تست

170. مدح گو را اختصار اولیٰ نماید بر دعا

171. تا بود سرمایۀ صوفی فنا از بود خویش

172. باد از آن سرمایه حاصل سود تو گنج بقا

173. تیزبین بادا ترا چشم یقین تاغایتی

174. کش ترقی ممتنع باشد پس از کشف غطا


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
* بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران
شعر کامل
سعدی
* فقر ظاهر مبین که حافظ را
* سینه گنجینه محبت اوست
شعر کامل
حافظ
* گل خورشید چون از چرخ بشکفت
* بجاروب شعاع اختر فرو رفت
شعر کامل
عطار