جامی_دیوانقصیده ها (فهرست)

قصیده شمارۀ 4 : در خطاب عمارت است این مدح

1. ای از علوّ قدر به کرسی نهاده پا

2. فرق مقیم فرش حریم تو عرش سا

3. مشکل رسد به دولت تقبيل سدره ات

4. گردون اگرچه راست کند قامت دو تا

5. از طرف بامت ار نگرد پاسبان به زیر

6. در چشمش آفتاب نماید کم از سها

7. در نیمه ره به سدره برآساید از عروج

8. مرغی که سوی کنگر قصرت کند هوا

9. بر آسمان اگر نکنی سایه چون زمین

10. تنها زمین به سایۀ تو کی کند وفا

11. ظلّ زمین به ساحت فرشت نمی رسد

12. فارغ بود صباح تو از ظلمت مَسا

13. سنگ اساس تو ز تصلّب حيل مثل

14. سقف رواق تو ز ترفع سما نما

15. زان کنگر زمینی اِذا بُسّتِ الْجِبال

16. زین قبلۀ دعایی اِذا انشقت السّما

17. روی توجّۀ همه آفاقیان به تست

18. هم قبلۀ امیدی و هم کعبۀ صفا

19. وضع تو بی نظیر و بنای تو دلپذیر

20. آب تو جانفزای و هوای تو دلگشا

21. هر جای تو که می نگرم به ز دیگریست

22. باتو نمی رسد صفت من به هیچ جا

23. جهد بلیغ کرد به وصفت زبان نطق

24. اما نشد هنوز کما یَنْبَغی ادا

25. خود را بر آستان تو اندازد آفتاب

26. دارد ز شمس های تو دریوزۀ ضیا

27. انداخت عکس نقش ضمیر مصوّران

28. از بس که یافت صفحۀ دیوار تو جلا

29. خورشید زرّ ناب و فلک لاجورد گشت

30. کردند جا درون تو خود را به نقش ها

31. نقاش چین چه کار کند در تو غیر آنک

32. بر نقش کلک خویش کشد خامۀ خطا

33. حوض تو در میانه و انهار گرد او

34. ما بر کنار او خوش و او در میان ما

35. چون چار جوی خلد به الوان مختلف

36. جاریست گردِ حوض تو انهار دایما

37. حوضی عجب ز سیم که بر دیدۀ خیال

38. تمثيل مثل آن نبود حدّسیمیا

39. چون دید حوض سیم تو از آب لطف پر

40. سیماب شد ز روی زمین چشمۀ بقا

41. سر برکشیده طُرفه درختی از آن میان

42. وین طُرفه تر که نیست درو قوّت نما

43. ریزان نگشته برگ وی از آفت خزان

44. جنبش ندیده شاخ وی از صولت صبا

45. مرغان به شاخ و برگ وی آن سان گرفته انس

46. کز وی نمی شوند به صد های و هو جدا

47. جز منتهای همّت مرغان عرش نیست

48. نبود درخت سدره بدین گونه منتها

49. فواره در ترانه ز منقار مرغ او

50. در باغ دهر کم زده مرغی چنین نوا

51. ننهاده در حریم توسایل هنوز پای

52. گوید صریر باب تو اهلا ومرحبا

53. حاجت به قول نیست که بی ذلّت سوآل

54. حاجات سایلان ز درِ ماشود روا

55. از ظلمت کسوف شود ایمن آفتاب

56. گر آورد به سایۀ دیوارت التجا

57. لیک از فروغ شمسه درون و برون تو

58. امکان سایه نیست مگر سایۀ خدا

59. ذَالْجُود وَالْمَكارم وَالْفَضل وَالْمَنَن

60. ذُوالْمَجد وَالْمَفاخر وَالْعزّ والْعلا

61. سلطان حسین آنکه بود روز بزم و رزم

62. كالغيث فی الْعَطيّة وَاللْیثّ فی الْوَغا

63. شاه غزاشعار که دارد غزای او

64. بر روزگار دشمن دین صورت غزا

65. مشکین زطيف نافۀ حلقش مشام گل

66. روشن زگرد مركب او چشم توتیا

67. یابد زکیمیا صفت زر وجود مس

68. وز التفات همّت او فعل کیمیا

69. گر یافتی به خدمت او رخصت قيام

70. از پشت چرخ پیر برون رفتی از انحنا

71. نبود به روزهای ربیع آن مَطَرْ که خور

72. با دست زرفشانش عرق ریزد از حیا

73. شد خصم سفله از اثر تیغ او دو نیم

74. چون ارض سفلی از رقم خطّ استوا

75. هرکس که رو به مهر وی آرد چه باک از آن

76. کافتد چو سایه خصم نگو نسارش از قفا

77. خواهد فلک به سایۀ او خواب ورنه چیست

78. بر مهد اطلسش زمه مهر متکا

79. عالم پناه شاها چون می کشد دلت

80. از شاهدان سرّ قدر برقع خفا

81. پوشیده نیست بر تو که در عرصۀ فناست

82. معمورییی که هست درین عرصۀ فنا

83. آن به که از اشارت معمار عقل و دین

84. در باغ ملک قصر عدالت کنی بنا

85. هر جا روان کنی ز درون و برونش آب

86. از جویبار دانش و سرچشمۀ ذکا

87. بنشانیش به صحن درختی که باشدش

88. شاخ از وفا و گل زکرم میوه از سخا

89. برگش بود هوا زدۀ نفس را علاج

90. شاخش بود زَ مِنْ شدۀ عجز را عصا

91. مرغان بر آن نشسته ز آثار برّ تو

92. افکنده در رواق فلک غلغل ثنا

93. از میوه خود چه گویم کز طعم و بوی خوش

94. جان ترا شود اَبَدالآبدين غذا

95. بفروش کام نفس و بخر دولت ابد

96. اینک ستاده مشتری انّ الّله اشترا

97. حیف آیدم که رایت شاهی فتد ز پای

98. آنجا که سر کشد علَم دولت گدا

99. نگشایدت ز ساختن این سرای کار

100. گر کار آن سرای نسازی درین سرا

101. از فیض ابر لطف و سحاب نوال تست

102. هر نکته ای که زاد ازین طبع نکته زا

103. ورنی در آن محیط که هر قطره هست ازو

104. بحر گهر چه قدر صدف ریزۀ مرا

105. تا بهر صید مرغ اجابت همی نهند

106. هر صبح و شام اهل صفا دامی از دعا

107. بادا همیشه مرغ اجابت شکار تو

108. دامش دعای رام لَکَ العزّو الْبَقا


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چون صدف در پرده های دل نهفتم اشک را
* گوهر خود را به هر بیدرد ننمودم چو شمع
شعر کامل
صائب تبریزی
* به کسی نگر که ظلمت بزداید از وجودت
* نه کسی نعوذبالله که در او صفا نباشد
شعر کامل
سعدی
* من ار چه حافظ شهرم جوی نمی‌ارزم
* مگر تو از کرم خویش یار من باشی
شعر کامل
حافظ