کمال خجندی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 630

1. دل مسکین که می بینی ازینسان بی زر و زورش

2. به کوی میکده کردند خوبان مفلس و عورش

3. شراب لعل می نوش من از جام زمرد گون

4. ا س ت که زاهد افعی وقت است و میسازم بدین کورش

5. به قصد جام ما در دست دارد سنگها بارب رسد

6. نماند محتسب وآنها بماند بر سر گورش

7. از حال رفتگان ما مگر با ما دگر ساقی

8. که سازد بادة تلخ تو آب دیده ده شورش

9. سلیمان کر که در جوف هوا تعهدش کشیدندی

10. کنون چون جو شد اندر خاک و هر سو می کشد مورش

11. جهان با جمله لذآتش به زنبور عسل ماند

12. که شیرینیش بسیار است و زان افزون شر و شورش

13. کمال از ضعف تن چون شمع دارد زرقشان چهره

14. میر کی شود وصل بتان با این زر و زورش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* از هر چه می‌رود سخن دوست خوشترست
* پیغام آشنا نفس روح پرورست
شعر کامل
سعدی
* به ادب با همه سر کن که دل شاه و گدا
* در ترازوی مکافات برابر باشد
شعر کامل
صائب تبریزی
* می‌نماید عکس می در رنگ روی مه وشت
* همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب
شعر کامل
حافظ