کمال خجندی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 715

1. چه خوش بود آن شبی کز در در آمد بار مهرویم

2. رخش بوسیدم و لب هم دگرها را نمی گویم

3. مه خرگه نشین آن شب مرا زانو زدی صد جا

4. چو آن ترک از سرمستی نهادی سر به زانویم

5. کجا بابم من آن دل را که کردم بر در او گم

6. که در بتخانه گمگشتست و من در کعبه میجویم

7. زیارتگاه من سازید طاقی در ره مستان

8. که خواهد کشت میدانم به ناز آن چشم و ابرویم

9. دلا کر گویدت دلبر که دلها گوی ما باشد

10. به چوگان سر زلفش بگو من هم همین گویم

11. برای مستی من گو میاوره آب می ساقی

12. که از خاک سر کویش صبا می آورد بویم

13. کمال از خضر پرسش کرد وصف چشمهاش گفتا

14. چو آن لب دیده ام ژان آب اکنون دست می شویم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* من نه تنها خواهم این خوبان شهر آشوب را
* کیست در شهر آنکه خواهان نیست روی خوب را
شعر کامل
جامی
* قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران
* اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد
شعر کامل
سعدی
* بنام خداوند خورشید و ماه
* که دل را بنامش خرد داد راه
شعر کامل
فردوسی