کمال خجندی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 865

1. شه لشکر کش ما برد از ما عقل و هوش و دین

2. چرا آن ترک کافر کیش غارت می کند چندین

3. در آن صف کو سپه رائد به قصد غارت دلها

4. دلی کآنجا نخواهه شد اسیر او زهی مسکین

5. چو دود آه خود با او رساندم سوخت چشمانش

6. چه بینی زرق خود صوفی تو کافر سوزی من بین

7. جهانگیری همین باشد که چون برقع براندازی

8. رخت فی الحال بگشاید خط زلفت بگیرد چین

9. مرا هر لحظه با تیر تو جنگ زرگری باشد

10. چو بیئم نوک آن پیکان به خون دیگری رنگین

11. به گلگون گر هوس داری که بنشینی به شیرینی

12. دوچشمم شد به خون گلگون بیا بر چشم من بنشین

13. کمال امسال چندی شد غزل بر اسب گفت اکثر

14. سخنهایه سراسری نباشد غالبا به زین


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* با صبح بگویید که بیوقت مزن دم
* امشب شب وصل است نگه دار نفس را
شعر کامل
کمال خجندی
* گفتمش قد بلندت بصنوبر ماند
* گفت کاین دلشده را بین که چه کوته نظرست
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* جز از گوی و میدان نبودیش کار
* گهی زخم چوگان و گاهی شکار
شعر کامل
فردوسی