خواجوی کرمانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 159

1. دوش پیری ز خرابات برون آمد مست

2. دست در دست جوانان و صراحی در دست

3. گفت عیبم مکن ای خواجه که ترسا به چه‌ئی

4. توبهٔ من چو سر زلف چلیپا بشکست

5. هرکه کرد از در میخانه گشادی حاصل

6. چون تواند دل سودا زده در تقوی بست

7. من اگر توبه شکستم مکن انکارم از آنک

8. خود پرستی نکند هر که بود باده پرست

9. گر بپیری هدف ناوک خلقی گشتم

10. چه توان کرد که تیر خردم رفت از شست

11. مستم آندم که بمیرم بسر خاک برید

12. تا سر از خاک بر آرم به قیامت سرمست

13. کس ازین قید بتدبیر نرفتست برون

14. زانکه از چنبر تقدیر نمی‌شاید جست

15. مست و مدهوش برندش ز لحد بر عرصات

16. هر که شد همقدح باده گساران الست

17. جان فشانان که چو شمع از سر سر برخیزند

18. یکنفس بی می نوشین نتوانند نشست

19. همچو ابروی بتان صید کند خاطر خلق

20. آنکه نشکیبدش ازصحبت مستان پیوست

21. گر شود بزمگهت عالم بالا خواجو

22. تو مپندار که بالاتر ازین کاری هست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* خال تو سنگ کم به ترازوی من نهاد
* من هم متاع دل به همین سنگ می کشم!
شعر کامل
صائب تبریزی
* بس که در جان فگار و چشم بیدارم تویی
* هر که پیدا می شود از دور پندارم تویی
شعر کامل
جامی
* مستان خدا گر چه هزارند یکی اند
* مستان هوا جمله دوگانه‌ست و سه گانه‌ست
شعر کامل
مولوی