خواجوی کرمانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 203

1. اگر ترا غم امثال ما بود غم نیست

2. که درد را چو امید دوا بود غم نیست

3. دوا پذیر نباشد مریض علت شوق

4. ولی چو روی مرض در شفا بود غم نیست

5. کنون که کشتی ما در میان موج افتاد

6. اگر چنانکه مجال شنا بود غم نیست

7. صفا ز بادهٔ صافی طلب که صوفی را

8. بجای جامه صوف ار صفا بود غم نیست

9. براستان که گدایان آستان توایم

10. وگر ترا غم کار گدا بود غم نیست

11. غمت چو ساغر اگر خون دل بجوش آرد

12. چو همدم تو می جانفزا بود غم نیست

13. گرت فراق بزخم قفای غم بکشد

14. مدار غم که چو وصل از قفا بود غم نیست

15. بغربتم چو کسی آشنا نمی‌باشد

16. بشهر خویشم اگر آشنا بود غم نیست

17. چنین که مرغ دلم در غمش هوا بگرفت

18. بسوی ما اگر او را هوا بود غم نیست

19. چو اقتضای قضا محنتست و غم خواجو

20. اگر بحکم قضایت رضا بود غم نیست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* شعرها پیشت چنان باشد که از شهر حجاز
* با یکی خرما کسی هجرت کند سوی هجر
شعر کامل
سنایی
* صحبت ناجنس آتش رابه فریاد آورد
* آب در روغن چو باشد می کند شیون چراغ
شعر کامل
صائب تبریزی
* سیمرغ وهم را نبود قوت عروج
* آنجا که باز همت او سازد آشیان
شعر کامل
حافظ