خواجوی کرمانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 238

1. پیه سوز چشم من سرشمع ایوان تو باد

2. جان من پروانهٔ شمع شبستان تو باد

3. هر پریشانی که آید روز و شب در کار من

4. از سر زلف دلاویز پریشان تو باد

5. مرغ دل کو طائر بستانسرای عشق شد

6. همدم بلبل نوایان گلستان تو باد

7. جان سرمستت که گشت از صافی وصلت خراب

8. بی نصیب از دردی دلگیر هجران تو باد

9. سرمهٔ چشم جهان بین من خاکی نهاد

10. از غبار رهنورد باد جولان تو باد

11. تا بود گوی کواکب در خم چوگان چرخ

12. گوی دلها در خم زلف چو چوگان تو باد

13. ای رخ بستان فروزت لاله برگ باغ حسن

14. عندلیب باغ جان مرغ خوش الحان تو باد

15. آنکه همچون لاله از مهرش دل پرخون بسوخت

16. سایه پرورد سهی سرو خرامان تو باد

17. هرکه چون خواجو صف آرای سپاه بیخودیست

18. چشم خون افشان او سقای میدان تو باد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* درد عشق از تندرستی خوشترست
* گر چه بیش از صبر درمانیش نیست
شعر کامل
سعدی
* من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
* جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست
شعر کامل
سعدی
* چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت
* باقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران
شعر کامل
سعدی