محتشم کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 122

1. بس که مجنون الفتی با مردم دنیا نداشت

2. از جدائی مر دو دست از دامن صحرا نداشت

3. حسن لیلی جلوه گر در چشم مجنون بود و بس

4. ظن مردم این که لیلی چهرهٔ زیبا نداشت

5. دوش چون پنهان ز مردم می‌شدی مهمان دل

6. دیده گریان شد که او هم خانه تنها نداشت

7. ای معلم هر جفا کان تندخو کرد از تو بود

8. پیش ازین گر داشت خوی بد ولی اینها نداشت

9. شد به اظهار محبت قتل من لازم بر او

10. ورنه تیغ او سر خونریز من قطعا نداشت

11. بر دل ما صد خدنگ آمد ز دستش بی‌دریغ

12. آن چه می‌آید ز دست او دریغ از ما نداشت

13. محتشم دیروز در ره یار را تنها چو دید

14. خواست حرفی گوید از یاری ولی یارا نداشت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* کی کند ناخوب را بیداد خوب
* چون کند نامرد را کافور مرد
شعر کامل
سنایی
* گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان
* کان شوخ سربریده بند زبان ندارد
شعر کامل
حافظ
* سر حق را بر سر دار فنا کرد آشکار
* در طلب منصور الحق همت مردانه کرد
شعر کامل
فروغی بسطامی