محتشم کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 510

1. دوش چون دیدم نهان در روی آتشناک او

2. یافت کز جان عاشقم من سگ ادراک او

3. امشب اندر سیر با او جمله مخصوصند لیک

4. جلوهٔ مخصوص منست از قامت چالاک او

5. صد سر اندر راخ جولانش به خاک افتاده لیک

6. چشم دارد بر سر من حلقهٔ فتراک او

7. ترسم از شوخی هم امروزم کند رسوا که هیچ

8. باکی از مرد ندارد غمزهٔ بی‌باک او

9. بخت کوس مقبلی زد کز قضا شد نامزد

10. همچو من آلوده دامانی به عشق پاک او

11. کوه‌کن را می‌کند از شکوهٔ شیرین خموش

12. در وفا اسراف من در مرحمت امساک او

13. جان که می‌لرزید دایم بر سر جسم ضعیف

14. برق عشق آتش زد اکنون در خس و خاشاک او

15. آن که بر وی ناگذشته ریختی خونش به خاک

16. بگذرد از خون خود گر بگذری بر خاک او

17. محتشم رسوا شد از عشق و سری بیرون نکرد

18. رشتهٔ تدبیر از پیراهن صد چاک او


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* مشکل است از مردم آزاده دل برداشتن
* از صنوبر کی به افشاندن فتد دل بر زمین؟
شعر کامل
صائب تبریزی
* به نصیحتگر دل شیفته می‌باید گفت
* برو ای خواجه که این درد به درمان نرود
شعر کامل
سعدی
* سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ
* که تا چو بلبل بی‌دل کنم علاج دماغ
شعر کامل
حافظ