محتشم کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 589

1. این است که خوار و زارم از وی

2. درهم شده کار و بارم از وی

3. این است که در جهان به صدرنگ

4. گردیده خزان بهارم از وی

5. اینست آن که امروز

6. افسانهٔ روزگارم از وی

7. تا پای حیات من نلغزد

8. من دست هوس ندارم از وی

9. روزی که به دلبری میان بست

10. شد دجلهٔ خون کنارم از وی

11. ای ناصح عاقل آن کمر بین

12. اینست که من نزارم از وی

13. در زیر قباش آن بدن بین

14. اینست که زیر بارم از وی

15. آن بند قبا که بسته پیکر

16. اینست که بسته کارم از وی

17. آن خال ببین بر آن زنخدان

18. اینست که داغدارم از وی

19. آن زلف ببین بر آن بناگوش

20. اینست که بیقرارم از وی

21. آن درج عقیق بین می‌آلود

22. اینست که در خمارم از وی

23. آن نرگس مست بین بلابار

24. اینست که اشگبارم از وی

25. آن ابرو بین به قابلی طاق

26. اینست که سوگوارم از وی

27. آن کاکل شانه کرده را باش

28. اینست که دل فکارم از وی

29. حاصل چه عزیز محتشم اوست

30. من ممنونم که خوارم از وی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* یا بیا کن دل ز خون چون نار و نفع خلق شو
* ورنه رخ را رنگ ده بی نفع چون گلنار باش
شعر کامل
سنایی
* نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
* کلاه داری و آیین سروری داند
شعر کامل
حافظ
* ابجد عشق مجاز از نونیازان خوشنماست
* پیر گشتی واگذار این بازی طفلانه را
شعر کامل
صائب تبریزی