مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 150

1. درد شمس الدین بود سرمایه درمان ما

2. بی سر و سامان عشقش بود سامان ما

3. آن خیال جان فزای بخت ساز بی‌نظیر

4. هم امیر مجلس و هم ساقی گردان ما

5. در رخ جان بخش او بخشیدن جان هر زمان

6. گشته در مستی جان هم سهل و هم آسان ما

7. صد هزاران همچو ما در حسن او حیران شود

8. کاندر آن جا گم شود جان و دل حیران ما

9. خوش خوش اندر بحر بی‌پایان او غوطی خورد

10. تا ابدهای ابد خود این سر و پایان ما

11. شکر ایزد را که جمله چشمه حیوان‌ها

12. تیره باشد پیش لطف چشمه حیوان ما

13. شرم آرد جان و دل تا سجده آرد هوشیار

14. پیش چشم مست مخمور خوش جانان ما

15. دیو گیرد عشق را از غصه هم این عقل را

16. ناگهان گیرد گلوی عقل آدم سان ما

17. پس برآرد نیش خونی کز سرش خون می‌چکد

18. پس ز جان عقل بگشاید رگ شیران ما

19. در دهان عقل ریزد خون او را بردوام

20. تا رهاند روح را از دام و از دستان ما

21. تا بشاید خدمت مخدوم جان‌ها شمس دین

22. آن قباد و سنجر و اسکندر و خاقان ما

23. تا ز خاک پاش بگشاید دو چشم سر به غیب

24. تا ببیند حال اولیان و آخریان ما

25. شکر آن را سوی تبریز معظم رو نهد

26. کز زمینش می‌بروید نرگس و ریحان ما


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* تا می توان ز آبله دست رزق خورد
* بهر چه خوشه چین ثریا شود کسی؟
شعر کامل
صائب تبریزی
* عقل بیچارست در زندان عشق
* چون مسلمانی به دست کافری
شعر کامل
سعدی
* دوش ای پسر می خورده‌ای چشمت گواهی می‌دهد
* باری حریفی جو که او مستور دارد راز را
شعر کامل
سعدی