مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 767

1. صنما جفا رها کن کرم این روا ندارد

2. بنگر به سوی دردی که ز کس دوا ندارد

3. ز فلک فتاد طشتم به محیط غرقه گشتم

4. به درون بحر جز تو دلم آشنا ندارد

5. ز صبا همی‌رسیدم خبری که می‌پزیدم

6. ز غمت کنون دل من خبر از صبا ندارد

7. به رخان چون زر من به بر چو سیم خامت

8. به زر او ربوده شد که چو تو دلربا ندارد

9. هله ساقیا سبکتر ز درون ببند آن در

10. تو بگو به هر کی آید که سر شما ندارد

11. همه عمر این چنین دم نبدست شاد و خرم

12. به حق وفای یاری که دلش وفا ندارد

13. به از این چه شادمانی که تو جانی و جهانی

14. چه غمست عاشقان را که جهان بقا ندارد

15. برویم مست امشب به وثاق آن شکرلب

16. چه ز جامه کن گریزد چو کسی قبا ندارد

17. به چه روز وصل دلبر همه خاک می‌شود زر

18. اگر آن جمال و منظر فر کیمیا ندارد

19. به چه چشم‌های کودن شود از نگار روشن

20. اگر آن غبار کویش سر توتیا ندارد

21. هله من خموش کردم برسان دعا و خدمت

22. چه کند کسی که در کف بجز از دعا ندارد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی
* هزار نکته در این کار هست تا دانی
شعر کامل
حافظ
* من خراباتیم و عاشق و دیوانه و مست
* بیشتر زین چه حکایت بکند غمازم
شعر کامل
سعدی
* بسا هوشمندان که در کوی عشق
* چو من عاقل آیند و شیدا روند
شعر کامل
سعدی