مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 906

1. گرفت خشم ز بستان سرخری و برون شد

2. چو زشت بود به صورت به خوی زشت فزون شد

3. چون دل سیاه بد و قلب کوره دید و سیه شد

4. چو قازغان تهی بد به کنج خانه نگون شد

5. چو ژیوه بود به جنبش نبود زنده اصلی

6. نمود جنبش عاریه بازرفت و سکون شد

7. نیافت صیقل احمد ز کفر بولهب ار چه

8. ز سرکشی و ز مکرش دلش قنینه خون شد

9. فروکشم به نمد در چو آینه رخ فکرت

10. چو آینه بنمایم کی رام شد کی حرون شد

11. منم که هجو نگویم بجز خواطر خود را

12. که خاطرم نفسی عقل گشت و گاه جنون شد

13. مرا درونه تو شهری جدا شمر به سر خود

14. به آب و گل نشد آن شهر من به کن فیکون شد

15. سخن ندارم با نیک و بد من از بیرون

16. که آن چه کرد و کجا رفت و این ز وسوسه چون شد

17. خموش کن که هجا را به خود کشد دل نادان

18. همیشه بود نظرهای کژنگر نه کنون شد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر
* هر آن چه ناصح مشفق بگویدت بپذیر
شعر کامل
حافظ
* کدام باد بهاری وزید در آفاق
* که باز در عقبش نکبتی خزانی نیست؟
شعر کامل
سعدی
* انصاف نیست پیش تو گفتن حدیث خویش
* من عهد می‌کنم که نگویم دگر سخن
شعر کامل
سعدی