مولویفیه ما فیه (فهرست)

شمارهٔ 58

عارفی گفت: رفتم در گلخنی (آتشگاه حمام) تا دلم لگشاید، که گریز گاه بعضی اولیا بوده است. دیدم رئیس گلخن را شاگردی بود. میان بسته بود، کار می کرد. و اوش می گفت که این بکن و آن بکن. او چست کار می کرد. گلخن تاب را خوش آمد از چستی او در فرمان برداری. گفت: آری همچنین چست باش . اگر تو پیوسته چالاک باشی و ادب نگاه داری، مقام خود به تو دهم و تو را به جای خود بنشانم. مرا خنده گرفت و عقدۀ من بگشاد. دیدم رئیسان این عالم را همه بدین صفتند با چاکران خود.


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* کاشکی قیمت انفاس بدانندی خلق
* تا دمی چند که ماندست غنیمت شمرند
شعر کامل
سعدی
* چو مست چشم تو نبود شراب را چه طرب
* چو همرهم تو نباشی سفر چه سود کند
شعر کامل
مولوی
* گفتیم درد تو عشق است و دوا نتوان کرد
* دردم از توست دوا از تو چرا نتوان کرد
شعر کامل
هاتف اصفهانی