نظیری نیشابوری_دیوانقصیده ها (فهرست)

قصیده شمارۀ 26 : ایضاً در مدح ابوالمظفّر جلال الدّین اکبر پادشاه این قصیده بعد از قصیدۀ سابق و در ملازمت کردن ثانی در عین ضعف و بیماری گفته شد

1. چو شمع صبحگهی جان دهم به بوی نسیم

2. چو صبحدم به شکر خنده می شوم تسلیم

3. ز تنگ عیشی چون گل تنگ دلی دارم

4. که خنده گر کنم از ضعف می شوم به دو نیم

5. جهان چو صفحۀ رخسارۀ نگار صحيح

6. همین من از نظر افتاده چون کتاب سقیم

7. به گنج عشق فرو رفته است پای دلم

8. ز فرق تا قدمم در میان ناز و نعیم

9. به نور مهر برون آی و جذب شوق ببین

10. که ذرّه گرم تر این ره رود ز ابراهیم

11. چنان به شوق سوی آفتاب خویش روم

12. که ذرّه ام به دگر ذرّه می کند تقدیم

13. اگر به این تن زارم ز جا برانگیزند

14. به خاک ریزدم از یک دگر عظام رمیم

15. وگر به خلد برندم به این الم رضوان

16. ز سلسبيل گریزد به سوى ماء حجیم

17. بلند و پست زبره دارم

18. ز بیم جان به عصا راه می روم چو کلیم

19. ز هول راه به لاحول می نهم پا را

20. نعوذ بالله از رهزنیّ ديو رجيم

21. ز داروی نظر شاه دیده ام صحّت

22. به تازه درد دل آورده ام به نزد حکیم

23. ز ناتوانی بسیار خود به این شادم

24. که دیر فرق برآرم ز سجدۀ تسلیم

25. از بس که کاسته ام کس نمی کند احساس

26. تن نزار مرا زیر پا چو نقش گلیم

27. ز بس نزاری من بر زمین نخست آید

28. گرم سنان به ظرافت زند به پشت ندیم

29. ز فرش جبهۀ من نقش آستانۀ او

30. برون رود چو غریب از در سرای مقیم

31. ملک چو کعبه و من چون حطیم در پایش

32. مقرّبان جنابش چو رکن های حطیم

33. چهار حدّ جهان را به سوی او اقبال

34. چو سوی کعبۀ ایزد چهار حدّ حریم

35. یکی به صدق و صفا پیش رفته در لبّیک

36. یکی به بذل و عطا پس دویده در تسلیم

37. کشیده نعرۀ الله اکبر از هر سو

38. بگاه دیدنش اصحاب چون گه تحریم

39. کلاه گوشۀ جسم جلالش از رفعت

40. فکنده گوی فلک بر قفا چو نقطۀ جیم

41. نموده من به نظرها عزیز چون مه نو

42. که سایه بر سرم افكند گوشۀ دیهیم

43. ز دست رفته مگر خاتم سلیمانم

44. قدی چو قامت دال و دلی چو نقطۀ جیم

45. به این امید که لطفم ز خاک بردارد

46. فتاده ام چو ذلیلان به پیش پای کریم

47. ازین امید درازی که در دلست مرا

48. چو رو به قبله کنم کعبه ام کند تعظیم

49. کسی که رشحه ای از عشق در جگر دارد

50. اگر جهان همه آتش شود ندارد بیم

51. ز بعد ما و تو این شعله از نظر دورست

52. به وقت قرب برآید ز آستین کلیم

53. به هیچ کس نرسد نوبت ار ز من باشی

54. گرم جهان همه گویند ممسکت است و لئيم

55. من و وفا به درت خوارتر ز یک دگریم

56. مكن مساهله در حقّ بندگان قدیم

57. درآ به مجلس مستان و مهربانی بین

58. که پادشاه نهد بر سر گدا دیهیم

59. درازدستی بختم نگر که بر در شاه

60. نشان جبهه کنم سجده گاه هفت اقلیم

61. خلاصۀ دو جهان شاه اکبر غازی

62. که هست لطف و عتابش کلید خلد و جحیم

63. ز بوی خرّمی نوبهار دولت او

64. به سینه غنچۀ پیکان کند شکفته نسیم

65. ز بس تمكّن او وعده را دلیست صبور

66. ز بس سلامت او خسته را تنیست سلیم

67. ز جود اوست که دریا به بخشش است دلیر

68. زحلم اوست که دنیا برنجشست حلیم

69. ز بذل نعمت و مسکین نوازی کرمش

70. به کنج فقر و قناعت بود بهشت نعیم

71. به حاجتی که دلم راست اقتدا دارم

72. به رکن کعبه حاجات شاهزاده سلیم

73. زهی ز شوق لقای تو شخص نصرت را

74. به زیر هر بن مویی هزار چشم کلیم

75. کند خرام در آن پایه دولتت كان جا

76. ازل نشان به ابد می دهد که اوست قدیم

77. جهان ز نعمت تو زله بست و عیسی را

78. نگشت بر سر خوان سپهر نان به دو نیم

79. سخی تویی که کرم دیده ای به خوان پدر

80. یتیم اگر همه روح الهست هست يتيم

81. زمانه تا تو نبودی به مکرمت می گفت

82. هنوز آدم و حوّا سترونند و عقیم

83. تو کام ران به مراد و جهان به فخر از تو

84. چو میهمان گرانمایه در سرای کریم

85. بود عنایت عام تو شاهدی که به رفق

86. رباید از در دکّان کاینات عنیم؟

87. گره گشای خم طرّۀ مراد تو را

88. ز عضوها همه ناخن دمد چو ماهی سیم

89. سخن ز مدح تو با نظم همچو عقد گوهر

90. گهر ز جود تو بی قدر همچو طفل يتيم

91. درم به مدح و ثنا خسروان عطا سازند

92. تو بذل مال کنی با تواضع و تعظیم

93. چو غنچه دست تو بی اختیار بگشاید

94. چو گل ز دست تو بی انتظام ریزد سیم

95. چو تو به غیر طلب وام دار زر ندهد

96. ز بخشش تو غرامت کشد همیشه غريم

97. ازان بقای ابد خواهمت که دایم هست

98. وجود هر دو جهان پیش همّت تو عدیم

99. تو را که علم لدنّی بود چرا گویم

100. که کد بدرس نفرموده ای ز طبع فهيم

101. نه با نواهی و انکار تو خیال غلط

102. نه با اوامر و احکام تو خصال ذمیم

103. اگر کفایت قانون تو نگیرد دست

104. غریق جهل شود در حجاب علم عليم

105. هزار سطح عریض و طویل طرح کند

106. کفایت تو اگر نقطه را کند تقسیم

107. ز بس افاضۀ فيضی که در زمانۀ تست

108. قواعد حكما شسته ترّهات قديم

109. چنان به عهد تو طفلان دقیق حرف زنند

110. که عقل کل نکند فهم بعد صد تفهیم

111. ز بس عذوبت الفاظ تو اگر کاوند

112. به زیر پای تو پابند کوثر و تسنیم

113. کنم چو نیک تأمّل به شأن دشمن تُست

114. به هر مقام که نازل شده عذاب اليم

115. همیشه رنج و حسد خاطر حسود تو را

116. گرفته است چو دست لئيم حلق لئيم

117. کنم مشاهده دایم به ظلّ دولت تو

118. که جلوه می کند امکان فتح های عظیم

119. ز فتح کرده شرابی به ساغر و داده

120. به هر حریف به اندازۀ وفا تقسیم

121. به هر مصاف که عزم تو رهنما گردد

122. چو برگ کاه پرد کوه ها به بال نسیم

123. در آن دیار که قهر تو قهرمان گردد

124. پدر به قتل پسر نیست مهربان و رحیم

125. ز بطن آهن و سنگی برآید ار شرری

126. ازان فروخته گردد هزار نار جحیم

127. بود حقوق اولوالامر در جهان واجب

128. نگشته عاق پدر با اطاعت تو اثیم

129. ز استواری عهدت سزد اگر گردد

130. چو نطفه در رحم اندیشه در ضمیر جسیم

131. چنان ستاره به سطح سپهر بشماری

132. که جوهری بشمارد گهر به سطح ادیم

133. مهانیان ضمیر از فروغ بخشش تو

134. نهاده اند چراغ امید در ره بیم

135. مبشّران قلوب از صلاح حکمت تو

136. رسانده اند به گوش صمیم صدق صمیم

137. شهنشها ملکا درد دل ز ما بشنو

138. که از قبیلۀ عشقیم و خانه زاد قدیم

139. ز بهر آفت جان می دهیم دل به خطر

140. ز بهر محنت دل می نهیم جان در بیم

141. بساز کردن ترتیب مجلست شب و روز

142. به چشم و سر نگه و سجده می کنم تعلیم

143. به فکر قرب تو چون خسروان به خانۀ خویش

144. درون خرامم و بر میهمان کنم تقدیم

145. درآر در صف قربانیان نظیری را

146. که نه غزال حرم گردد و نه صید حریم

147. همیشه تا خلف خویشتن بزرگ کند

148. گدا به فاقه و فقر و غنی به ناز و نعیم

149. تو باش و اختر خود با هزار نعمت و ناز

150. ببخش کام فقیر و برآر کار يتيم

151. عدوى این دو چراغ حیات را بادا

152. ز فرق چون تن مقراض تا به ناف دونیم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* قسم به عشق که از فیض پاکدامانی است
* که خلوت همه خوبان کنار آینه است
شعر کامل
صائب تبریزی
* همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
* به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
شعر کامل
حافظ
* خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان
* زین فتنه‌ها که دامن آخرزمان گرفت
شعر کامل
حافظ