نظیری نیشابوری_دیوانقصیده ها (فهرست)

قصیده شمارۀ 32 : ايضاً این قصیده بعد از مراجعت مكّۀ معظّمه به هندوستان در نعت سیّد المرسلین مذیل به مدح ابوالفتح بهادر عبدالرّحیم خان خانان بن بیرام خان فایض گردیده مطلع اول در تعریف بهار

1. او بخرامش چو سیل ما همه ویران او

2. هرچه ز ما شد خراب رفت به جولان او

3. در ره خون ریزدهر غاشیه داران رمند

4. قصد سواران کند شیر نیستان او

5. ناوک تدبیر ملک در کف ما گو مباش

6. خون جهان می چکد از سر پیکان او

7. طرفه اساس امل بر سر هم چیده بود

8. شکر که آتش فتاد در سر و سامان او

9. خاطر پر شغل ما گشت ز ما ساده تر

10. کلبۀ درویش شد عرصۀ میدان او

11. حاصل عمر ابد از نم چشمست و بس

12. چشمه غلط کرده است خضر بیابان او

13. هرکه به دریای عفو روی ندامت نهاد

14. موج عقوبت ندید کشتی عصیان او

15. پیش که از قصر تن طایر جان برپرد

16. روزن چشمم کند روی به ایوان او

17. آتش عهد شباب رفت چو دودم به سر

18. بس که دماغم گداخت از تف هجران او

19. دایۀ انده چو دید چاشنی گریه ام

20. خون سیه شیر شد در سر پستان او

21. مرهم زخم مرا یک نمکستان کم است

22. یک تنه تازد دلم بر صف مژگان او

23. خضر گر آب آورد سنگ به جامش زنم

24. تشنۀ خون خودم بر سر میدان او

25. عشق نظیری بلاست تا نگریزی ازو

26. دوست ز غیرت ببست جان تو بر جان او

27. رفته و آینده است رنگ دگرگون کند

28. اینک نوروز شد فصل زمستان او

مطلع دوّم در صفت بهار

29. برزده فصل بهار سر زگریبان او

30. سنبل تر ریخته طرّه به دامان او

31. سرو و گلش اینقد پار خرابی نکرد

32. حسن به شور آمده خواسته طوفان او

33. بسترش از سنبلش می کند آشفتگی

34. عربده دارد به خواب نرگس فتّان او

35. حسن تماشا طلب کرده تقاضاگری

36. پرده به خود می درد شرم نگهبان او

37. نیک که بر میل دوست جذبۀ ما غالبست

38. ورنه نگشتی عیان خواهش پنهان او

39. خندۀ شیرین دگر تلخ شود بر لبت

40. گر شنوی نغمۀ مرغ گلستان او

41. رابطۀ دوستی در گل ما ریشه داشت

42. پیش که باریده بود بر همه باران او

43. جز خطر دشمنی بار نمی آورد

44. حال که گل کرده است خوشۀ بستان او

45. آه که مرغ دلم دانه صبری نیافت

46. چند گر آب و گلم گشت پریشان او

47. صوت نوا دیگرست شور نظیری دگر

48. بوی کباب جگر می دهد افغان او

49. شسته بشیر و شکر کام و لبم را سخن

50. دست طلب کی کشم از سر پستان او

51. عید تو پر شور و شوق ما همه قربان او

52. کعبۀ تو پر صنم ما سگِ دربان او

53. بر شجر خاطرم روح قدس بلبلی است

54. باغ خلیلست دل یاد تو دهقان او

55. عرض سخن می کنم پیش سپهدار عصر

56. نغمۀ داود چیست؟ کیست سلیمان او؟

57. اوست که مهمان اوست شاه به خوان ظفر

58. جمله سلاطن ملک زلّه خور خوان او

مطلع سوم در صفت شعر

59. شعر مسیح دلست معنی او جان او

60. چاشنی عاشقی شربت دكّان او

61. جوهری از شعر نیست راست نماینده تر

62. آينۀ فهم هاست نکتۀ پنهان او

63. گرچه به جولان فهم پی به سخن برده اند

64. گرد سخن گشته اند قافیه سنجان او

65. گرچه سخن نقطه ایست از سر پرگار طبع

66. هست به وسعت برون از خط دوران او

67. بلبل وحی اندکی اوج فراتر گرفت

68. ورنه ز یک پرده اند این من و آن او

69. گر به خیال دگر از سخن افتاده اند

70. بحر غلط کرده اند قافیه سنجان او

71. نسخۀ شعر مرا گر به عطارد برند

72. مقطع شعرم شود مطلع ديوان او

73. نكتۀ مستانه ام گر بسراید ادیب

74. لوح و قلم بشکند طفل دبستان او

75. باد که در بوستان عطرفروشی کند

76. بر ورقم سوده است گوشۀ دامان او

77. هرکس از این بارگاه خواهش خود می گرفت

78. ذائقۀ من شناخت چاشنی خوان او

79. اهل سخن ناخنی بر دل هم می زدند

80. زخم مرا خوش نمود گرد نمکدان او

81. وسوسۀ خاطرم آب سخن تیره داشت

82. شکر کنون روشنست چشمۀ حیوان او

83. گرچه به پیمانه ام زهر کند روزگار

84. شهدفروشی کنم بر در دکّان او

85. عقل چهل سال چنگ در جگر خاره زد

86. نقب کنون خورده است بر گهر کان او

87. با صدفم ابر جود فيض هنر دیده است

88. باز نمی ایستد ژالۀ نیسان او

89. ور چه به خون ریزیم دار زند آسمان

90. مدح سرایی کنم در ته زندان او

91. چرخ که زخمم زند نیست ز نقصان من

92. گوی سخن برده ام از خم چوگان او

93. دهر که خصمم شود کی ز قصور منست

94. عرض هنر کرده ام بر سر میدان او

95. سعدی و سعدش که اند من که سخن آورم

96. غیرت خاقانیست حسرت خاقان او

97. شاهد طبع مرا نعت برازنده است

98. پیرهن مصطفاست بر قد حسّان او

مطلع چهارم در نعت سیّد المرسلین

99. وادي يثرب کجاست؟ آه ز حرمان او

100. دامن دل می کشد خار مغیلان او

101. تا ره او دیده ام یک دمم آرام نیست

102. نعل در آتش نهد ریگ بیابان او

103. بسمل آن روضه ام زاول شب تا سحر

104. دل به شبیخون برد یاد شبستان او

105. نایب روح الامین بر در او خاطرم

106. مدحت من آیتیست آمده در شان او

107. مملکت خاطرم مهر محمّد «ص» گرفت

108. نفع عمل زان من رفع ضرر زان تو

109. کوه گنه نقطه ایست از سر پرگار من

110. بهر کرم قطره ایست از یم احسان او

111. ما همه آب و گلیم اوست همه جان پاک

112. بر گل ما تافته پرتوی از جان او

113. نیمه شب آید درون از در و بام آفتاب

114. بر دل شب گر فتد پرتو ایمان او

115. صدرنشین خواجه ایست شرع درین بارگاه

116. عقل که میر ده است بندۀ فرمان او

117. هرچه ز اقطاع حق آمده در تحت عقل

118. نیگ اگر بنگری هست ز دیوان او

119. گر به کرامت کشد ور به خدا مرد را

120. هرچه نه بر راه شرع رهزن و شیطان او

121. در ره معراج او چشم فلک نور یافت

122. سرمۀ شب سوده گشت از تک جولان او

123. از خود و از هرچه بود رفت به یکدم برون

124. بر سر خود تنگ دید عالم و ارکان او

125. پیرهن عرش را خواست که در بر کند

126. بهر تیمّن نهاد پا به گریبان او

127. خلعت معراج را بر سرش انداختند

128. سود گریبان عرش روی به دامان او

129. یا شرف المرسلين نور تو شد رهنما

130. ورنه جهان تیره بود از بت و رهبان او

131. مصحف تو بر جمال سورۀ یوسف نوشت

132. تا به گدایی روند بر درش اخوان او

133. آیت تو واشکافت واقعۀ نیل را

134. تا به سلامت روند موسی و اعوان او

135. خضر چو سیراب گشت بر نم چشمت گذشت

136. دیدۀ اعمى نمود چشمۀ حیوان او

137. نوح چو دعوت نمود موجۀ علم تو دید

138. بود تیمّم گھی بنگه طوفان او

139. فکر نظیری خطاست هم تو بشویی مگر

140. از نم ابر کرم صفحۀ عصیان او

141. چون شودش در حساب كفّۀ طاعت بلند

142. دست شفاعت نهی بر سر میزان او

143. حسن قبولیش بخش در دل دیوان عصر

144. تا کند این نظم را عرضه به دیوان او

145. غازی سلطان نسب ترک بهادر لقب

146. رستم و اسفندیار بندۂ دستان او

147. حادثه صد میل وار می گذرد از رهش

148. ملک که عبدالرّحیم هست نگهبان او

149. نخل طراز ظفر عقده گشای امید

150. اوست که پاینده باد عمر به دوران او

151. قاعده دست اوست دادن و نداشتن

152. گنج به هر گوشه کاشت بذل پریشان او

153. یک تنه بر صد سپاه حمله کند روز رزم

154. پیکر صد رستم است در ته خفتان او

155. تکیه تواند زدن بر سر ملک و سریر

156. هرکه تواند نشست راست در ایوان او

157. بی مدد جنّ و انس گشت سلیمان عهد

158. هرکه در انگشت کرد خاتم پیمان او

159. ضامن ابر بهار طبع گهرریز من

160. نایب باد خزان دست زرافشان او

161. در صفت بخششش بوقلمون خاطرم

162. فكر منقّش کند نعمت الوان او

163. تا به کی از چار سو لطمۀ احسان خورم

164. کشتی من خرد کرد موجۀ طوفان او

165. ارزن باد آورست دانۀ بستان من

166. سیل درخت افکنست قطرۀ عمّان او

167. لابۀ تقرير خویش پیش چه صوتش برم

168. منطق مرغان شکست مرغ خوش الحان او

169. عشق که رزم آورد مرد مصافش کجاست؟

170. حُسن که گوید پیام کیست زبان دان او؟

171. عرصه نظیری ازوست اسب جهالت متاز

172. عرض دعایی نمای بر سر میدان او

173. ملک ستان صفدرا دور به کام تو باد

174. ما که غلام توایم حاکم و سلطان او

175. خامه که فرمان رواست نام تو طغراش باد

176. نامه که کشورگشاست فتح تو عنوان او

177. جزو که خوش شعرتر اسم تو شیرازه اش

178. طبع که خوش گوی تر مدح تو دیوان او


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* خوشست عمر دریغا که جاودانی نیست
* پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست
شعر کامل
سعدی
* مگوی آنچ هرگز نگفتست کس
* به مردی مکن باد را در قفس
شعر کامل
فردوسی
* رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
* بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
شعر کامل
سعدی