نظیری نیشابوری_دیوانقصیده ها (فهرست)

قصیده شمارۀ 31 : این قصیده در مرثیۀ صبيّه و برادر دلبند این کمینه گفته شده

1. خون دشت کربلا می جوشد از مژگان من

2. داغ زهرا تازه شد در کلبۀ احزان من

3. چشم غوّاصم به ساحل گوهری آورده بود

4. باز واصل شد به دریا گوهر غلطان من

5. چرخ را بر گوهر من بس که می لرزید دل

6. در زمین از جنبش ارکان فرو شد كان من

7. روشنایی ضميرم بود از دیدار او

8. ای دریغا مرد خضر چشمۀ حيوان من

9. با صدف مانم که غوّاصم به دور افکنده است

10. بی گهر افتاده بر ساحل تن عریان من

11. نیش پیکان در جگر دارم ز شست روزگار

12. چون دم سوفار خونین بین لب خندان من

13. بس که در جانم فراق او سرایت کرده است

14. گر بنالم جان برآید همره افغان من

15. وه که کس اشگی درین ماتم به جیب من نریخت

16. هیچ یار آبی نزد بر سینۀ عطشان من

17. دیده ام آتش نمی بارد ازین شیون دریغ

18. سرد می کوبند آهن بر دل سندان من

19. ای که دور از دیده ام در عین جان بنشسته ای

20. سر برآور تا قیامت بنگری در جان من

21. نالۀ من چشم بیمار تو را در خواب کرد

22. درد من بر تو گواراتر شد از درمان من

23. زاد راه مرگ شد دارو و درمان طبیب

24. لقمۀ کرمان شدی از حکمت لقمان من

25. چشم از احباب پوشم وقت تاریکی رسید

26. شد فرو در چاه مغرب اختر تابان من

27. دخلم از خرجم فزونتر بود مردم یافتند

28. شحنۀ شه گنج بیرون برد از ویران من

29. خضر و عیسی را کند بیمار از بیم اجل

30. خانۀ ویران و گورستان آبادان من

31. هرچه هستی بود با اهل و ولد درباختم

32. «مَنْ عَلَيها» فانْ رقم کردند بر دیوان من

33. غیرت حق از دلم مهر علایق برگرفت

34. شاید ار فردا نگیرد چنگ کس دامان من

35. نعرۀ «اِنّی اَناَلله» زآتش وادی رسید

36. مال و زن بگذاشت در ره موسی عمران من

37. غیرت من گرنه در شکل بشر ظاهر شدی

38. «لَمْ يَکُنْ كُفواً اَحَدْ» نازل شدی در شان من

39. نوح فرزندی به طوفان داد بس مشكل نمود

40. غرق شد مال و زن و فرزند در طوفان من

41. همچو ابراهیم دیدم شکل قربانی به خواب

42. «شكر لله» بی عوض مقبول شد قربان من

43. تندباد دی ز باغ هرکسی شاخی شکست

44. کنده شد از بیخ و بن خشک و تر بستان من

45. سر به جای گوی ز اول در میان انداختم

46. تا کسی دیگر نراند رخش در میدان من

47. نظم و نثر واژگون بر لوح من بنوشته اند

48. خواب شیطانی ببیند روح با رحمان من

49. گر به پیش دیده ام مردم گیا رويد چه سود؟

50. نور چشمم شد ز چشم مردمک افشان من

51. بر امید آنکه کفو خاندان من شوند

52. فضل سوی دودمان آورده اند اخوان من

53. یوسف از کنعان پی عقد زلیخا خوانده اند

54. گو بیا بنگر زلیخا مرده در زندان من

55. می نهادم نعل در آتش فریدون را به مهر

56. دزد چرم کاویانی برد از دکّان من

57. ساغر از عهد الستم می دهد ساقی چه غم

58. بشکند پیمانه ای گر بر سر پیمان من

59. می شوم چون چنگ خوش چندان که ضربت می خورم

60. هرچه مطرب بشکند بهتر دهد تاوان من

61. نخل بستانم که دهقانم طرازش میکند

62. رفعت من هست در قطع من و نقصان من

63. قهر اگر مردود سازد لطف اگر بنوازدم

64. ناقص و زاید نگردد ذرّه ای ایمان من

65. گر به چشم همّتم دنیا و عقبی برکشند

66. سر فرو نارد به سوی پلّۀ میزان من

67. در زُجا جم نور لاشرقیّ و غربی دیده اند

68. هفت افلاکند چون پروانه سرگردان من

69. با قفس از شوق مرغ خاندانم برپرد

70. چون برآید نغمۀ داود خوش الحان من

71. غربت و بیماری و مردن نصيب کس مباد

72. داد از مرگ برادر آه از حرمان من

73. معجزم بی رنگِ سحری نیست برهانش نگر

74. گشت هارون جای هامان طعمه ثعبان من

75. ابن یامین بازگشت از مصر و در قید اوفتاد

76. پیر ماتم کرد ماتم تازه در کنعان من

77. زاد راه انبیا امروز در خوان من است

78. درد گوناگون نگر رنج و غم الوان من

79. چرخ طالع بر نحوسات فلک می گرددم

80. محنت از درها گدایی می کند دوران من

81. گوهر او تا ز سلک دودمان من گسیخت

82. انتظام نظم برهم خورد در دیوان من

83. روضه ای بود از لطافت پر که هرگه دم زدی

84. سنبل معنی چریدی تا ابد مهمان من

85. لقمه ام را بود لذّت جرعه ام را چاشنی

86. او که رفت از خانۀ من شد نمک از خوان من

87. از عزیزی اشرف الاخوانش می خواندم به نام

88. با شرف چون نام او بودند ازو اخوان من

89. ای دریغا در سفر مرد ار به نزد من بدی

90. تا به صبح حشر محکم داشتی دامان من

91. سخت در چنگ عتاب و ابتلا افتاده ام

92. شرم دارم مردمان دانند از عصیان من

93. شکر می گویم که در دعویّ یکرنگی بس است

94. ابتلای خاندان مصطفى برهان من


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* آفرینش همه تنبیه خداوند دلست
* دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
شعر کامل
سعدی
* به گوش تو گر نام من بگذرد
* دم و جان و خون و دلت بفسرد
شعر کامل
فردوسی
* اگر نه مدح تو گوید زمانه سوسن را
* بنفشه‌وار زبان از قفا بدر گیرد
شعر کامل
سلمان ساوجی