نظیری نیشابوری_دیوانقصیده ها (فهرست)

قصیده شمارۀ 9 : ایضاً در مدح خان خانان بن بیرام خان واقعست

1. چو شمع سوز دلم عشق بر زبان انداخت

2. دگر نخواستی آتش مرا به جان انداخت

3. خرد ببوی معانی بخست چندانم

4. که بيخت خاکم و بیرون ز آستان انداخت

5. دم از فراق عزیزان نمی توانم زد

6. که از بلندترین پایه ام زمان انداخت

7. شب دراز نخوابم که شور احبابم

8. نمک به مردمک چشم خون فشان انداخت

9. به شاخ سدره ز مرغان خوش نوا بودم

10. جفای حادثه بر خاکم آشیان انداخت

11. هنوز سینه کنم پیش اگرچه شست قضا

12. خطا نکرد خدنگی که بر نشان انداخت

13. چه گویم از خم چوگان او خلاصی نیست

14. که هر کسم به کران دید در میان انداخت

15. درین مخاطره کس دست کس نمی گیرد

16. ز بحر بیهده ام موج بر کران انداخت

17. به فقر ساخته بودم فریب عشق مرا

18. به دست صد هوس مختلف عنان انداخت

19. به جام و مطربه گفتم وظیفه کافی نیست

20. ببایدم شد و ادرار بر مغان انداخت

21. جمال خدمت صاحب که شسته ام ز غرض

22. نظر به طمع نمی بایدم بر آن انداخت

23. به غیر هم نبرم التجا که گویندم

24. رسوم او بفلان بود بر فلان انداخت

25. به هر طریق دلم نقش بست دید خطا

26. بباید این ورق از اصل داستان انداخت

27. به جام جم ندهم آبرو که همّت طبع

28. مرا سفینه به دریای بیکران انداخت

29. ثنا به زر نفروشم که لذّت ورعم

30. زعيش مدحت عبدالرّحیم خان انداخت

31. ز ذکر دوست به گرمای حشر سیرابم

32. که در میانۀ کوثر مرا نشان انداخت

33. همین بس است سعادت که یار پرسش من

34. به خوش بیانی کلک گهرفشان انداخت

35. به این شرف که به تشريف خاصش ارزیدم

36. ز وجد خرقه چو پروانه مرغ خان انداخت

37. به خطّ و خلعت او چون مفاخرت نکنم؟

38. مرا به تربیت آوازه در جهان انداخت

39. بساط کهنه اگر روزگار برچیند

40. اساس تازه بسی طرح می توان انداخت

41. باو مديح فرستادنم بدان ماند

42. که نخل میوه به دامان باغبان انداخت

43. به مجلسش چو رود مدح من چنان گویند

44. که دزد قیمت کالا به کاروان انداخت

45. سخن زیاده نباید سرود باید گفت

46. شکر به یاد لبت طوطی از دهان انداخت

47. به این قدر که نظیری سپاس نعمت گفت

48. پری مغز شکافش بر استخوان انداخت

49. بس این دعات که اعدات بی کمان افتند

50. چنان که دولت تو تیر بی کمان انداخت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
* گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
شعر کامل
حافظ
* شود چون بید لرزان سرو آزاد
* اگر بیند قد دلجوی فرخ
شعر کامل
حافظ
* طمع به خاک فرو می برد حریصان را
* ز حرص بر سر قارون رسید آنچه رسید
شعر کامل
رهی معیری